پارت ۱۲۱ آخرین تکه قلبم نویسنده izeinabii
#پارت_۱۲۱ #آخرین_تکه_قلبم نویسنده izeinabii
زمزمه کردم:
_من سرد
هوا سرد
برف سرد
زمستان سرد
تو با من سرد
دنیای من سرد
همه چیز سرد
ولی فنجان قهوه ام گرم
این تضاد برای یک لجظه مرا به آرامش می برد.
اخمی کرد و گفت :
_نگام کن ببینم.
رومو کردم اونور و گفتم:
_نمی خوام.
_واسه چی؟
_واسه چی بنظرت؟
_یعنی نگام نمی کنی؟
_نه .
_عه خب باشه.
یهو سرعت ماشینو بیشتر و بیشتر کرد.
از سرعت زیاد اصولا نمی ترسم اما از اینکه ناراحت شده بود دلم گرفت.
زدم به شونه اش و گفتم:
_نیما
_هوم
_نمیگی جونم؟
_حق داری خب یه خوشگلشو می خوای!
_ها؟
_دوس پسر دیگه .. یه دونه خوشگلشو می خوای.
_مگه تو خوشگل نیستی؟
_نه نیستم.
_برا من که هستی.
_مشخصه که نگام نمی کنی.
چپ چپ نیگاش کردم و گفتم:
_خب ناراحت شدم ازت نیومده شروع کردی به داد و هوار.
با ناراحتی به رانندگی اش ادامه داد.
_نیما..
_جون نیما
_ولنتاینت مبارک.
نتونست لبخند نزنه:
_ولنتاین توام مبارک.
زد کنار و زل زد تو چشمام.
یهو دستشو گذاشت روکمرم و کجکی کشوندم تو بغلش.
نصف بدنم رفت تو فرمون.
آخی گفتم .
که متعجب پرسید:
_چیشدی؟
_کمرم رفت تو فرمون.
_آخ ببخشید.
یهو خم شد و کمرمو بوسید.
_خوب شد ؟
با خجالت نگاش کردم.
_اوهوم
داشبردو باز کرد و گفت:
_ولنتاینت مبارک.
یه باکس قلبی بود.
با لبخند گفتم:
_ممنون عزیزم دستت درد نکنه.
_خواهش می کنم شکلاته از همونا که دوس داری.
_از کجا می دونی که دوس دارم؟
_چمی دونم حب لابد داری چون من که خوشم میاد ازینا.
خندیدم و گفتم:
_دیوونه.
دیتشو برد صتدلی عقب و یه رز آبی گرفت سمتم.
تو کی انقدر رمانتیک شدی که نفهمیدم؟
_وای رز آبی .. مرسییی.
با خجالت گفت:
_دیگه ببخش اگه کمه ..
چپ چپ نیگاش کردم و گفتم :
_بدم میاد اینجوری حرف میزنیا...انگاز برا کادو باهم دیگه ایم.
_به هر حال همه به عشقاشون ولنتاین کادو می دن.
لپمو کشید .
آخم درومد.
_خب توام دادی اینارو دیگه...
_نه حالا کادوی اصلی اسفند می دم بهت.
متعجب نگاش کردم و گفتم :
_زحمت نکش عزیزم همینم خیلی عالیه.
_نه خودم بهتر می دونم.
پوفی کردم و گفتم:
_دیوونه.
منو بیشتر به خودش چسبوند ،
اونقدر که نفساش میخورد روی گردنم.
_نیاز
_جون نیاز
_خیلی دوست دارم.
_منم خیلی دوست دارم ولی تو نداری...الکی میگی.
_بخدا دوست دارم..
_نه نداری اگه داشتی اون موقع نمی رفتی و تنهام بذاری!
_نیاز من رفتم ولی ..
_ولی چی نیما؟
_ولی الان نمی تونم چیزی بگم.
_باید بگی نیم..
با لبش نذاشت حرفمو کامل کنم.
از داغی لبش به جنون رسیدم..
تا خواستم حرفی بزنم و مانع ازش شم اما محکم تر ادامه داد .
انقدر مصمم لبامو می بوسید که داغی لباش سردی لبامو از بین برد.
لبشو از روی لبم برداشت
زل زد تو چشمام و گفت:
_خیلی دوست دارم واقعی نه از روی هوس.
منو کشید تو آغوشش و محکم بغلم کرد اونقدر
زمزمه کردم:
_من سرد
هوا سرد
برف سرد
زمستان سرد
تو با من سرد
دنیای من سرد
همه چیز سرد
ولی فنجان قهوه ام گرم
این تضاد برای یک لجظه مرا به آرامش می برد.
اخمی کرد و گفت :
_نگام کن ببینم.
رومو کردم اونور و گفتم:
_نمی خوام.
_واسه چی؟
_واسه چی بنظرت؟
_یعنی نگام نمی کنی؟
_نه .
_عه خب باشه.
یهو سرعت ماشینو بیشتر و بیشتر کرد.
از سرعت زیاد اصولا نمی ترسم اما از اینکه ناراحت شده بود دلم گرفت.
زدم به شونه اش و گفتم:
_نیما
_هوم
_نمیگی جونم؟
_حق داری خب یه خوشگلشو می خوای!
_ها؟
_دوس پسر دیگه .. یه دونه خوشگلشو می خوای.
_مگه تو خوشگل نیستی؟
_نه نیستم.
_برا من که هستی.
_مشخصه که نگام نمی کنی.
چپ چپ نیگاش کردم و گفتم:
_خب ناراحت شدم ازت نیومده شروع کردی به داد و هوار.
با ناراحتی به رانندگی اش ادامه داد.
_نیما..
_جون نیما
_ولنتاینت مبارک.
نتونست لبخند نزنه:
_ولنتاین توام مبارک.
زد کنار و زل زد تو چشمام.
یهو دستشو گذاشت روکمرم و کجکی کشوندم تو بغلش.
نصف بدنم رفت تو فرمون.
آخی گفتم .
که متعجب پرسید:
_چیشدی؟
_کمرم رفت تو فرمون.
_آخ ببخشید.
یهو خم شد و کمرمو بوسید.
_خوب شد ؟
با خجالت نگاش کردم.
_اوهوم
داشبردو باز کرد و گفت:
_ولنتاینت مبارک.
یه باکس قلبی بود.
با لبخند گفتم:
_ممنون عزیزم دستت درد نکنه.
_خواهش می کنم شکلاته از همونا که دوس داری.
_از کجا می دونی که دوس دارم؟
_چمی دونم حب لابد داری چون من که خوشم میاد ازینا.
خندیدم و گفتم:
_دیوونه.
دیتشو برد صتدلی عقب و یه رز آبی گرفت سمتم.
تو کی انقدر رمانتیک شدی که نفهمیدم؟
_وای رز آبی .. مرسییی.
با خجالت گفت:
_دیگه ببخش اگه کمه ..
چپ چپ نیگاش کردم و گفتم :
_بدم میاد اینجوری حرف میزنیا...انگاز برا کادو باهم دیگه ایم.
_به هر حال همه به عشقاشون ولنتاین کادو می دن.
لپمو کشید .
آخم درومد.
_خب توام دادی اینارو دیگه...
_نه حالا کادوی اصلی اسفند می دم بهت.
متعجب نگاش کردم و گفتم :
_زحمت نکش عزیزم همینم خیلی عالیه.
_نه خودم بهتر می دونم.
پوفی کردم و گفتم:
_دیوونه.
منو بیشتر به خودش چسبوند ،
اونقدر که نفساش میخورد روی گردنم.
_نیاز
_جون نیاز
_خیلی دوست دارم.
_منم خیلی دوست دارم ولی تو نداری...الکی میگی.
_بخدا دوست دارم..
_نه نداری اگه داشتی اون موقع نمی رفتی و تنهام بذاری!
_نیاز من رفتم ولی ..
_ولی چی نیما؟
_ولی الان نمی تونم چیزی بگم.
_باید بگی نیم..
با لبش نذاشت حرفمو کامل کنم.
از داغی لبش به جنون رسیدم..
تا خواستم حرفی بزنم و مانع ازش شم اما محکم تر ادامه داد .
انقدر مصمم لبامو می بوسید که داغی لباش سردی لبامو از بین برد.
لبشو از روی لبم برداشت
زل زد تو چشمام و گفت:
_خیلی دوست دارم واقعی نه از روی هوس.
منو کشید تو آغوشش و محکم بغلم کرد اونقدر
۹۰.۷k
۲۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.