فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت نوزده
ا/ت
ساعت ۱ شب بود
منتظر به در ورودی خیره شده بودم
میخواستم وقتی برگشت در مورد پدرم باهاش صحبت کنم
که صدای چرخیدن کلید اومد
سریع از جام بلند شدم و خواستم برم سمت در
که قامت بلندش وسط در نمایان شد
سریع سر جام وایسادم که گفت
+ چرا بیداری
- منتظر تو بودم
+ .....
- پدرم بهت گفت؟
+ اره
کم کم اومد سمتم با هر قدمی که بر میداشت بوی الکل واضح تر میشد
با ترس رفتم عقب
از مست بودنش خاطره ی خوبی نداشتم
کیفش رو پرت کرد و اومد سمتم
با ترسی که به تک تک سلول هام تزریق میشد
گفتم
- حالت خوبه
+ نه از از اینجا برو
- ب. بر..برای چی؟
+ ا/ت حالم خوب نیست اگر نری همینجا سیاه و کبودت میکنم(عربده)
- ب.با..باشه الان میرم
با ترس رفتم سمت اتاقم و پشت سرم در رو قفل کردم
نفس عمیقی کشیدم تا از استرسم کم بشه
رفتم روی تخت و به بیرون خیره شدم که کم کم خوابم برد
ساعت ۹
کاملا اماده بودم
یک کت و شلوار سیار رنگ با کفشه پاشنه بلند سیاه
رفتم پایین که جونگ کوک رو سر میز دیدم
نفس عمیقی کشید و رفتم سمتش
- صبح بخیر
+ (سرش رو تکون داد)
+ داری میری؟
-اره
+ مطمئنی؟
- نمیدونم
+ هر جور دوست داری
بعد از صبحونه رفتم سمت شرکت ..
با وارد شدنم همه برام تعظیم کردن که منشی اومد و گفت
خانم کیم خوش اومدید
- ممنون
بفرمایید هیئت مدیره طبقه ی بالا منتظرتونن
- باشه
رفتیم بالا
با باز شدن در اولین کسی که دیدم تهیونگ بود ولی اون چرا اینجا بود مگه اون عضو هیئت مدیره بود؟
همه شروع به حرف زدن کردن که من از هیچکدوم سر در نمی اوردم
پارت نوزده
ا/ت
ساعت ۱ شب بود
منتظر به در ورودی خیره شده بودم
میخواستم وقتی برگشت در مورد پدرم باهاش صحبت کنم
که صدای چرخیدن کلید اومد
سریع از جام بلند شدم و خواستم برم سمت در
که قامت بلندش وسط در نمایان شد
سریع سر جام وایسادم که گفت
+ چرا بیداری
- منتظر تو بودم
+ .....
- پدرم بهت گفت؟
+ اره
کم کم اومد سمتم با هر قدمی که بر میداشت بوی الکل واضح تر میشد
با ترس رفتم عقب
از مست بودنش خاطره ی خوبی نداشتم
کیفش رو پرت کرد و اومد سمتم
با ترسی که به تک تک سلول هام تزریق میشد
گفتم
- حالت خوبه
+ نه از از اینجا برو
- ب. بر..برای چی؟
+ ا/ت حالم خوب نیست اگر نری همینجا سیاه و کبودت میکنم(عربده)
- ب.با..باشه الان میرم
با ترس رفتم سمت اتاقم و پشت سرم در رو قفل کردم
نفس عمیقی کشیدم تا از استرسم کم بشه
رفتم روی تخت و به بیرون خیره شدم که کم کم خوابم برد
ساعت ۹
کاملا اماده بودم
یک کت و شلوار سیار رنگ با کفشه پاشنه بلند سیاه
رفتم پایین که جونگ کوک رو سر میز دیدم
نفس عمیقی کشید و رفتم سمتش
- صبح بخیر
+ (سرش رو تکون داد)
+ داری میری؟
-اره
+ مطمئنی؟
- نمیدونم
+ هر جور دوست داری
بعد از صبحونه رفتم سمت شرکت ..
با وارد شدنم همه برام تعظیم کردن که منشی اومد و گفت
خانم کیم خوش اومدید
- ممنون
بفرمایید هیئت مدیره طبقه ی بالا منتظرتونن
- باشه
رفتیم بالا
با باز شدن در اولین کسی که دیدم تهیونگ بود ولی اون چرا اینجا بود مگه اون عضو هیئت مدیره بود؟
همه شروع به حرف زدن کردن که من از هیچکدوم سر در نمی اوردم
۱.۶k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.