درخواستی
دوپارتی
جیمین می دانست که نمی تواند با یک اسباب بازی یا یک خوراکی او را آشتی دهد. ا/ت حالا یک خانم جوان بود که نیاز داشت احساس کند خواسته و احساساتش معتبر شمرده شده اند.
نیمه های شب، جیمین به آرامی در اتاق ا/ت را باز کرد. او پشت میزش نشسته بود و با هدفون مشغول مطالعه بود. حتی وقتی جیمین وارد شد، نگاهش را بلند نکرد.
جیمین یک لیوان بزرگ شیر کاکائو داغ و یک بسته بندی جدید برایش آورد. نه بیسکوئیت، بلکه دفترچه طراحی گرانی که ا/ت مدت ها برای خریدنش شک داشت.
جیمین بسته بندی را روی میز گذاشت. «دفترچه ی جدیدت مبارک.»
ا/ت به شیر کاکائو داغ که بوی دارچین می داد، نگاهی گذرا انداخت. به دفترچه طراحی نگاه کرد. سپس دوباره به مانیتور کامپیوترش خیره شد.
«جیمین، می تونی بری؟»
جیمین آه بلندی کشید. او روی صندلی کنار ا/ت نشست. «نه. تا وقتی باهام حرف نزنی، نمیرم.»
«چی می خوای بشنوی؟» ا/ت بالاخره هدفونش را درآورد و چرخید. «اینکه ناراحتم؟ هستم. اینکه احساس می کنم به حرفم اهمیت ندادی؟ می کنم.»
جیمین لحنش را آرام کرد. «حق با توئه. کاملاً حق با توئه. من از اول نباید قول می دادم اگر صد در صد مطمئن نبودم که می تونم پیداش کنم. من فقط عجله داشتم و فکر کردم آسونه. اما می دونی چیه؟ اشتباه از من بود. من بهت قول دادم و زیر قولم زدم.»
او دستش را روی دست ا/ت گذاشت. «این فقط یه آلبوم نبود، ا/ت. این یه آرزو بود که داشتی. من اون احساس رو ندیدم، فقط بهش مثل یک کار لیست خرید نگاه کردم. متأسفم که ناامیدت کردم.»
این اعتراف، دیوار یخی را کمی شکست. ا/ت دستش را عقب نکشید.
«من نمی خوام این دفترچه رو.» صدای ا/ت حالا کمی لرزان بود. «من فقط... می خواستم با تو خوشحال باشم وقتی داشتمش.»
جیمین سرش را به تأیید تکان داد. «می دونم. خب، بیا یه کار کنیم. به جای هدیه های جانشین، بیا از اول شروع کنیم. فردا صبح، اول از هر کاری، با هم آنلاین می گردیم. نه اینکه من برای تو بخرم، ما با هم می گردیم. و من سریع ترین روش ارسال رو انتخاب می کنم. قبوله؟»
ا/ت برای لحظه ای طولانی در سکوت به او نگاه کرد. سپس، لبخند کوچکی در گوشه ی لبش پدیدار شد. این لبخند، آشتی او بود.
«شیر کاکائو هم باید باشه.»
جیمین نفس راحتی کشید و لیوان را به سمتش گرفت. «دوتا هم به خاطر اون قهر سختت.»
ا/ت شیر کاکائو را گرفت. در آن سکوت شبانه، در نور مهتابی که از پنجره میتابید، خواهر و برادر جوان یک بار دیگر آشتی کردند.
درسته..... قهر خیلی سخته، اما آشتی پس از آن، شیرین ترین عهد دوباره ی خواهر و برادری است.
پایان.........
جیمین می دانست که نمی تواند با یک اسباب بازی یا یک خوراکی او را آشتی دهد. ا/ت حالا یک خانم جوان بود که نیاز داشت احساس کند خواسته و احساساتش معتبر شمرده شده اند.
نیمه های شب، جیمین به آرامی در اتاق ا/ت را باز کرد. او پشت میزش نشسته بود و با هدفون مشغول مطالعه بود. حتی وقتی جیمین وارد شد، نگاهش را بلند نکرد.
جیمین یک لیوان بزرگ شیر کاکائو داغ و یک بسته بندی جدید برایش آورد. نه بیسکوئیت، بلکه دفترچه طراحی گرانی که ا/ت مدت ها برای خریدنش شک داشت.
جیمین بسته بندی را روی میز گذاشت. «دفترچه ی جدیدت مبارک.»
ا/ت به شیر کاکائو داغ که بوی دارچین می داد، نگاهی گذرا انداخت. به دفترچه طراحی نگاه کرد. سپس دوباره به مانیتور کامپیوترش خیره شد.
«جیمین، می تونی بری؟»
جیمین آه بلندی کشید. او روی صندلی کنار ا/ت نشست. «نه. تا وقتی باهام حرف نزنی، نمیرم.»
«چی می خوای بشنوی؟» ا/ت بالاخره هدفونش را درآورد و چرخید. «اینکه ناراحتم؟ هستم. اینکه احساس می کنم به حرفم اهمیت ندادی؟ می کنم.»
جیمین لحنش را آرام کرد. «حق با توئه. کاملاً حق با توئه. من از اول نباید قول می دادم اگر صد در صد مطمئن نبودم که می تونم پیداش کنم. من فقط عجله داشتم و فکر کردم آسونه. اما می دونی چیه؟ اشتباه از من بود. من بهت قول دادم و زیر قولم زدم.»
او دستش را روی دست ا/ت گذاشت. «این فقط یه آلبوم نبود، ا/ت. این یه آرزو بود که داشتی. من اون احساس رو ندیدم، فقط بهش مثل یک کار لیست خرید نگاه کردم. متأسفم که ناامیدت کردم.»
این اعتراف، دیوار یخی را کمی شکست. ا/ت دستش را عقب نکشید.
«من نمی خوام این دفترچه رو.» صدای ا/ت حالا کمی لرزان بود. «من فقط... می خواستم با تو خوشحال باشم وقتی داشتمش.»
جیمین سرش را به تأیید تکان داد. «می دونم. خب، بیا یه کار کنیم. به جای هدیه های جانشین، بیا از اول شروع کنیم. فردا صبح، اول از هر کاری، با هم آنلاین می گردیم. نه اینکه من برای تو بخرم، ما با هم می گردیم. و من سریع ترین روش ارسال رو انتخاب می کنم. قبوله؟»
ا/ت برای لحظه ای طولانی در سکوت به او نگاه کرد. سپس، لبخند کوچکی در گوشه ی لبش پدیدار شد. این لبخند، آشتی او بود.
«شیر کاکائو هم باید باشه.»
جیمین نفس راحتی کشید و لیوان را به سمتش گرفت. «دوتا هم به خاطر اون قهر سختت.»
ا/ت شیر کاکائو را گرفت. در آن سکوت شبانه، در نور مهتابی که از پنجره میتابید، خواهر و برادر جوان یک بار دیگر آشتی کردند.
درسته..... قهر خیلی سخته، اما آشتی پس از آن، شیرین ترین عهد دوباره ی خواهر و برادری است.
پایان.........
- ۱۹.۰k
- ۲۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط