رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
# پارت ۴
ویو نویسنده : اوک شخص کسی نبود جز تهیونگ کسی که واقعا کوک رو دوست داشت
ویو تهیونگ : همه رفتا بودن حتی ا.ت و من فقط اونجا بودم خسته بودم ولی تحمل میکردم بخاطر کوک همینجور بالا سر قبر کوک بی صدا اشک میریختم که یه دستی رو شونه هام نشست .....
کوک : من دیگه مردم زنده نمیشم اینقدر گریه نکن ....
تهیونگ : کوک ؟ ..... کوک خودتی ؟ ( با گریه )
کوک : من مردماااااا کجایی ؟؟
تهیونگ : زندت مردت مهم نیست مهم اینکه دیدمت .... ( گریه )
کوک : پاشو برو یه غذایی کوفت کن و بگیر بخواب داغون شدی پسر ....
تهیونگ : کوک ؟ این روحت
کوک : ( خنده ) آره پس چی ؟؟
تهیونگ : هیچی گفتم شاید زنده باشی ( لبخند )
کوک : 😐 .... خب نمیبینی سالم جلوت وایسادم ..... هه فک میکنی میمیرم ؟؟ هوممم
تهیونگ : جانننننن ؟ کوک جان من زنده ای ؟ چرا بام نگفتییییییی ؟؟؟؟
کوک : آره 😐 چون اونطوری اینقدر خوب گریه نمیکردی ا.ت و جیمین شک میکردن
تهیونگ : آها .... باشه اوکی
ویو تهیونگ : باورم نمیشد کوک زندست یعنی چطور آخه ؟؟ با ذوق پریدم بغلش و بوسیدمش که گفت ....
کوک : برای بوسیدن اجازه گرفتی ؟؟
تهیونگ : اجازه نمیخواد ..... او راستی الان من میخواستم از ا.ت انتقام بگیرم چی شد پس
کوک : بزار یه سه چهار سال خوش باشه بچه دار شد با بچش کار دارم ( پوزخند )
تهیونگ : ولی کوک .... یه بچه این وسط چه گناهی کرده ......
کوک : الان زندم فعلا جیمین ا.ت رو ازم گرفت خب منم به جاش بچش رو ازش میگیرم تا درد از دست دادن رو بفهمه
تهیونگ: اوکی .... ولی ...
ویو کوک : مرگم رو دوباره جعلی اعلام کردم نباید میمیردم ا.ت و جیمین فک میکنن شکستم دادن ولی این منم که میبرم تو این فکرا بودم که ته گفت اوکی و یه دفعه منو بوسید که ......
( نویسنده : حیح فک میکنین میزارم شخصیت ۲ داستان بمیره ؟ فک کردین حیح حیح حیح ولی الان ..... تا پارت بعد بای 😁)
بی زحمت لایکم کنین و نظرتون راجب این پارت که به نظر خودم شکه کننده بود بگین
# پارت ۴
ویو نویسنده : اوک شخص کسی نبود جز تهیونگ کسی که واقعا کوک رو دوست داشت
ویو تهیونگ : همه رفتا بودن حتی ا.ت و من فقط اونجا بودم خسته بودم ولی تحمل میکردم بخاطر کوک همینجور بالا سر قبر کوک بی صدا اشک میریختم که یه دستی رو شونه هام نشست .....
کوک : من دیگه مردم زنده نمیشم اینقدر گریه نکن ....
تهیونگ : کوک ؟ ..... کوک خودتی ؟ ( با گریه )
کوک : من مردماااااا کجایی ؟؟
تهیونگ : زندت مردت مهم نیست مهم اینکه دیدمت .... ( گریه )
کوک : پاشو برو یه غذایی کوفت کن و بگیر بخواب داغون شدی پسر ....
تهیونگ : کوک ؟ این روحت
کوک : ( خنده ) آره پس چی ؟؟
تهیونگ : هیچی گفتم شاید زنده باشی ( لبخند )
کوک : 😐 .... خب نمیبینی سالم جلوت وایسادم ..... هه فک میکنی میمیرم ؟؟ هوممم
تهیونگ : جانننننن ؟ کوک جان من زنده ای ؟ چرا بام نگفتییییییی ؟؟؟؟
کوک : آره 😐 چون اونطوری اینقدر خوب گریه نمیکردی ا.ت و جیمین شک میکردن
تهیونگ : آها .... باشه اوکی
ویو تهیونگ : باورم نمیشد کوک زندست یعنی چطور آخه ؟؟ با ذوق پریدم بغلش و بوسیدمش که گفت ....
کوک : برای بوسیدن اجازه گرفتی ؟؟
تهیونگ : اجازه نمیخواد ..... او راستی الان من میخواستم از ا.ت انتقام بگیرم چی شد پس
کوک : بزار یه سه چهار سال خوش باشه بچه دار شد با بچش کار دارم ( پوزخند )
تهیونگ : ولی کوک .... یه بچه این وسط چه گناهی کرده ......
کوک : الان زندم فعلا جیمین ا.ت رو ازم گرفت خب منم به جاش بچش رو ازش میگیرم تا درد از دست دادن رو بفهمه
تهیونگ: اوکی .... ولی ...
ویو کوک : مرگم رو دوباره جعلی اعلام کردم نباید میمیردم ا.ت و جیمین فک میکنن شکستم دادن ولی این منم که میبرم تو این فکرا بودم که ته گفت اوکی و یه دفعه منو بوسید که ......
( نویسنده : حیح فک میکنین میزارم شخصیت ۲ داستان بمیره ؟ فک کردین حیح حیح حیح ولی الان ..... تا پارت بعد بای 😁)
بی زحمت لایکم کنین و نظرتون راجب این پارت که به نظر خودم شکه کننده بود بگین
۵.۳k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.