رویای آبی

رویای آبی
part:¹⁷
شب بود و همه تو چادر جمع بودیم
میون:خب...بیاین جرأت حقیقت بازی کنیم!
ته این:من پایم
سوهو:منم تو چی بورام
بورام:اگه تو باشی منم هستم
یونا: به بازی بدون من اگه فکر کنین کشتمتون
هممون جمع شدیم دور هم و بازی شروع شد باید ته این از میون می‌پرسید
ته این:جرات یا حقیقت
میون:حقیقت
ته این:تو این جمع از کسی خوشت میاد یا باهاش قرار میذاری؟
میون:آره!
همه تعجب کردن
ته این:اوووه اون کیه؟
میون:تهیونگ
با شنیدن حرفش لبخندی که روی لبم بود از بین رفت پا شدم برم که بورام گفت
بورام:کجا؟
یونا: می‌رم دست به آب
بورام:باشه
رفتم سرویس بهداشتی دستامو شستم و آبی به صورتم زدم
یونا:چمه...چرا وقتی حرف از تهیونگ میفته قلبم می‌لرزه؟چرا وقتی میون از تهیونگ گفت لبخندم محو شد؟نکنه باهم باشن؟وای نمی‌دونم اصلا اگه باشن هم به من ربطی نداره من فقط تو دوران بچگیم از تهیونگ خوشم میومد...آره،همش همینه!
بزور لبخندی ساختم و رفتم سمت چادر که ایستادم
سوهو:خب...تهیونگ تو از کی خوشت میاد یا باهاش قرار میذاری؟!
تهیونگ:میون
با شنیدن این حرف افتادم زمین...شاید چون واقعاً دوسش دارم این‌طور شدم؟فکر نکنم چون اون بهم تهمت زده بود و منم از کسایی که بهم تهمت بزنن متنفرم!
سوهو: می‌گم خبری از یونا نشد
بورام:آره
تهیونگ:من برم بیام
میون: کجا؟
تهیونگ:احساس می‌کنم یکم زیادی خوراکی خوردم و حالم بده باید برم یه جایی بیام
میون:منم میام
تهیونگ: نمی‌شه که
میون: اون وقت چرا؟
تهیونگ:آخه سرویس بهداشتی مردونس
همه بهش خندیدن و این باعث عصبانیتش شد
میون:خفه شید
بورام:میون تو که قبلاً خیلی با جنبه بودی
میون:هنوزم هستم
حرفی نزد و یه گوشه پاهاشو بغل کرد
تهیونگ:
تا اومدم بیرون دیدم یه نفر نشسته جلو در چادر وقتی دیدمش ترسیدم یکم که دقت کردم دیدم یوناست...خم شدم
تهیونگ:یونا؟
حرفی نمی‌زد دستاشو گرفتم ولی دستاش انگار یخ زده بود بغلش کردم و بردمش داخل یکی از اتاقا که فکر کنم اتاق خودشون بود و یکم شعله بخاریو زیاد کردم دست راستشو گرفتم و با دهنم داشتم گرمش می‌کردم و هر پنج دقیقه یک بار دستاشو عوض می‌کردم کمی بعد بیدار شد
ادامه دارد..‌.
دیدگاه ها (۰)

رویای آبی part:¹⁸تهیونگ:به هوش اومدی؟یونا:چی شده تهیونگ:داشت...

رویای آبیpart:¹⁹صبح از همه زودتر بیدار شدم نگاهی به اطراف ان...

رویای آبیpart:¹⁶تهیونگ:وقتی از اتوبوس خارج شدم میون رو با مد...

رویای آبی part:¹⁵تهیونگ:نه بابا دوست داشتن چیه برای اینکه اذ...

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط