بخونش خاهش میکنم
بخونش خاهش میکنم
رفتم تو اتاق درو که باز کردم بو سیگار همه جارو پر کرده بود،پردرو دادم کنار یکم نور بیاد تو اتاق و پنجررم باز کردم تا هوا عوض شه!
خودش مثه یه جسمِ بی جون افتاده بود گوشه ی اتاق،فکر کنم بیشتر از دویستا سیگار افتاده بود رو زمین!
همرو تا آخرش کشیده بود،آیینه ای که خرد شده بود و تیکه های خونیشم رو زمین بود!
موهاشو خودش کوتاه کرده بود همش ریخته بود رو زمین،یه لباسِ سفیده گشادم تنش بود
خیلی دوس داشتم دلیلِ اینکاراشو ازش بپرسم ولی ترسیدم ناراحت بشه!
یا اصن نخواد که حرف بزنه نمیدونم!
رفتم جلوش نشستم سرشو گرفت بالا
+هوم؟چیه؟
-هیچی.
یکم نگرانش شدم صداش در نمیومد شاید واسه همون سیگارای لعنتی بوده که کشیده اه
با دستایِ خونیش دست کشید رو قلبش
+چرا واینمیسته این لعنتی؟خسته شدم
با این حرفش نتونستم جلو خودمو بگیرم زدم زیره گریه،خیلی دلم میخواست بغلش کنم ولی ترسیدم خوشش نیاد!
-خوبی؟
+میبینی که
این چه سوالی بود که پرسیدم خاک تو سرم اوف
سرشو انداخت پایین دنبالِ یه چیزی میگشت
-کمک نمیخوای؟چی گم کردی
+تو اون کشوی میز یه فندکِ میاریش؟
بلند شدم دره کشورو باز کردم چقد بهم ریختس!
اون زیر میرارو گشتم که چشمم به قرصِ برنج خورد!!
فکر کنم پنج شیشتا تو یه کیسه بود،ترسیدم
یادم رفت دنبالِ چی میگشتم
+چیشد په؟
-اا..الان میارم
زبونم گرفته بود و پاهامم شل شده بود...
فندکو بردم دادم بهش
سیگارشو روشن کرد
یه قطره اشک از چشمش چکید!
سریع پاکش کرد دوس نداشت من ببینم داره گریه میکنه،دلم واسش خیلی سوخت خیلی تنها بود خیلی!
رفتم جلوتر بهش خیلی نزدیک شدم
-قرصارو دیدی نه؟امشب تمومه:)
دستام شروع کردن به لرزیدن چی داره میگه این روانی،خودمو زدم به اون راه
+چی؟چی تمومه؟قرصی ندیدم من چیشد؟
-بیخیال،یه لیوان آب میاری؟خنک باشه دارم خفه میشم
+آاره حتما
لیوانه آبو دادم بهش رفتم دستشو گرفتم
+چیزی درست میشه؟اگه تو بری اون ناراحت میشه؟
از جاش بلند شد با پا رفت روی اون شیشه ها خون از پاهاش چکید
حتی یه آخم نگفت خیلی جالب بود:)
-مهم نیست که اون ناراحت نمیشه!مهم اینه که دیگه دستاشو تو دستای یکی دیگه نمیبینم:)))
بغض داشت خفم میکرد ولی هیچی نگفتم
-مرسی که اومدی اینجا:)
کیفمو از رو صندلی برداشتم و درو باز کردم برگشتم نگاش کردم
+مواظب خودت باش!
-توام همینطور
یه چیزی زیره لب گفت ولی من نفهمیدم
درو بستم و رفتم
فرداش با کابوسی که دیده بودم از خواب پریدم!
رفتم صورتمو بشورم که بهش فکر کردم!!
اون قرصای تو کشو!
آبِ خنک،زیره لب حرف زدن،خسته شدنش!
نه اون نباید کاری کنه
مانتومو از تو کمد برداستمو دویدم بیرون تاکسی گرفتم که برم پیشش تو ماشین کلی صلوات فرستادم و گریه کردم
ادامه....
رفتم تو اتاق درو که باز کردم بو سیگار همه جارو پر کرده بود،پردرو دادم کنار یکم نور بیاد تو اتاق و پنجررم باز کردم تا هوا عوض شه!
خودش مثه یه جسمِ بی جون افتاده بود گوشه ی اتاق،فکر کنم بیشتر از دویستا سیگار افتاده بود رو زمین!
همرو تا آخرش کشیده بود،آیینه ای که خرد شده بود و تیکه های خونیشم رو زمین بود!
موهاشو خودش کوتاه کرده بود همش ریخته بود رو زمین،یه لباسِ سفیده گشادم تنش بود
خیلی دوس داشتم دلیلِ اینکاراشو ازش بپرسم ولی ترسیدم ناراحت بشه!
یا اصن نخواد که حرف بزنه نمیدونم!
رفتم جلوش نشستم سرشو گرفت بالا
+هوم؟چیه؟
-هیچی.
یکم نگرانش شدم صداش در نمیومد شاید واسه همون سیگارای لعنتی بوده که کشیده اه
با دستایِ خونیش دست کشید رو قلبش
+چرا واینمیسته این لعنتی؟خسته شدم
با این حرفش نتونستم جلو خودمو بگیرم زدم زیره گریه،خیلی دلم میخواست بغلش کنم ولی ترسیدم خوشش نیاد!
-خوبی؟
+میبینی که
این چه سوالی بود که پرسیدم خاک تو سرم اوف
سرشو انداخت پایین دنبالِ یه چیزی میگشت
-کمک نمیخوای؟چی گم کردی
+تو اون کشوی میز یه فندکِ میاریش؟
بلند شدم دره کشورو باز کردم چقد بهم ریختس!
اون زیر میرارو گشتم که چشمم به قرصِ برنج خورد!!
فکر کنم پنج شیشتا تو یه کیسه بود،ترسیدم
یادم رفت دنبالِ چی میگشتم
+چیشد په؟
-اا..الان میارم
زبونم گرفته بود و پاهامم شل شده بود...
فندکو بردم دادم بهش
سیگارشو روشن کرد
یه قطره اشک از چشمش چکید!
سریع پاکش کرد دوس نداشت من ببینم داره گریه میکنه،دلم واسش خیلی سوخت خیلی تنها بود خیلی!
رفتم جلوتر بهش خیلی نزدیک شدم
-قرصارو دیدی نه؟امشب تمومه:)
دستام شروع کردن به لرزیدن چی داره میگه این روانی،خودمو زدم به اون راه
+چی؟چی تمومه؟قرصی ندیدم من چیشد؟
-بیخیال،یه لیوان آب میاری؟خنک باشه دارم خفه میشم
+آاره حتما
لیوانه آبو دادم بهش رفتم دستشو گرفتم
+چیزی درست میشه؟اگه تو بری اون ناراحت میشه؟
از جاش بلند شد با پا رفت روی اون شیشه ها خون از پاهاش چکید
حتی یه آخم نگفت خیلی جالب بود:)
-مهم نیست که اون ناراحت نمیشه!مهم اینه که دیگه دستاشو تو دستای یکی دیگه نمیبینم:)))
بغض داشت خفم میکرد ولی هیچی نگفتم
-مرسی که اومدی اینجا:)
کیفمو از رو صندلی برداشتم و درو باز کردم برگشتم نگاش کردم
+مواظب خودت باش!
-توام همینطور
یه چیزی زیره لب گفت ولی من نفهمیدم
درو بستم و رفتم
فرداش با کابوسی که دیده بودم از خواب پریدم!
رفتم صورتمو بشورم که بهش فکر کردم!!
اون قرصای تو کشو!
آبِ خنک،زیره لب حرف زدن،خسته شدنش!
نه اون نباید کاری کنه
مانتومو از تو کمد برداستمو دویدم بیرون تاکسی گرفتم که برم پیشش تو ماشین کلی صلوات فرستادم و گریه کردم
ادامه....
۱۰.۶k
۲۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.