ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت14
رفت جلوی آینه نشست و مشغول شونه کردن موهاش شد و همزمان گفت:
-یعنی کنیزم باشی، کلفتم باشی، تو این یه هفته هرچی گفتم جز چشم چیزی نگی ، اوکی؟!
از اونجایی که از ذات خجسته خبر داشتم و میدونستم قراره تو این یه هفته دهنمو سرویس کنه با این حال چاره ای نداشتم هم نمیتونستم از دیدن عباس و اون کباب بگذرم هم نمیتونستم شب و تو اون طویله کوفتی سر کنم اگه مثل همیشه زیر زمین بود یه چیزی ولی خب چاره ای نداشتم!!!
آهی کشیدم و گفتم:
+قبوله، فقط....
حرفمو قطع کرد و گفت:
-نه دیگه ،فقط و اما و اگر نداریم!!!
پوفی کشیدم و سری تکون دادم و گفتم:
+باشه!!
اومدم از اتاق برم بیرون که با صدای مامانم تازه یادم اومد هنوز پذیرایی و جارو نکردم!!!
-آهو کجا رفتی باز زلیل مرده؟!
در اتاق و باز کردم و رفتم بیرون و با دیدن مامان که دستشو به کمرش زده بود سرمو پایین انداختم و گفتم:
+ببخشید یکاری پیش اومد یادم رفت جارو بزنم!!
سری از رو تاسف تکون داد و گفت:
-به هیچ دردی نمیخوری کار کردنتم نمیخوام!!!
با خنده گفتم:
+خب مامان حالا که چیزی نشده اینطور میگی...
به سمت جارو رفتم و ادامه دادم:
+الان میزنم...
مامانم با اخم اومد نزدیکم و جارو و از دستم گرفت وگفت:
-نمیخواد، نمیخواد ، خودم میزنم تو برو!!!
+خب میزنم!!
-گفتم نمیخواد!!!
شونه ای بالا انداختم و لب زدم:
+باشه!!
#پارت14
رفت جلوی آینه نشست و مشغول شونه کردن موهاش شد و همزمان گفت:
-یعنی کنیزم باشی، کلفتم باشی، تو این یه هفته هرچی گفتم جز چشم چیزی نگی ، اوکی؟!
از اونجایی که از ذات خجسته خبر داشتم و میدونستم قراره تو این یه هفته دهنمو سرویس کنه با این حال چاره ای نداشتم هم نمیتونستم از دیدن عباس و اون کباب بگذرم هم نمیتونستم شب و تو اون طویله کوفتی سر کنم اگه مثل همیشه زیر زمین بود یه چیزی ولی خب چاره ای نداشتم!!!
آهی کشیدم و گفتم:
+قبوله، فقط....
حرفمو قطع کرد و گفت:
-نه دیگه ،فقط و اما و اگر نداریم!!!
پوفی کشیدم و سری تکون دادم و گفتم:
+باشه!!
اومدم از اتاق برم بیرون که با صدای مامانم تازه یادم اومد هنوز پذیرایی و جارو نکردم!!!
-آهو کجا رفتی باز زلیل مرده؟!
در اتاق و باز کردم و رفتم بیرون و با دیدن مامان که دستشو به کمرش زده بود سرمو پایین انداختم و گفتم:
+ببخشید یکاری پیش اومد یادم رفت جارو بزنم!!
سری از رو تاسف تکون داد و گفت:
-به هیچ دردی نمیخوری کار کردنتم نمیخوام!!!
با خنده گفتم:
+خب مامان حالا که چیزی نشده اینطور میگی...
به سمت جارو رفتم و ادامه دادم:
+الان میزنم...
مامانم با اخم اومد نزدیکم و جارو و از دستم گرفت وگفت:
-نمیخواد، نمیخواد ، خودم میزنم تو برو!!!
+خب میزنم!!
-گفتم نمیخواد!!!
شونه ای بالا انداختم و لب زدم:
+باشه!!
۱.۵k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.