ناجی پارت ۴۵
#ناجی #پارت_۴۵
از اینک امیر علی تونسته بود حرفشو بزنه خوشحال بودم پرسیدم
+پس رفیقت چی میگفت
~اون ک باهاش ی دعوای حسابی دارم ...خودش درخواست ازدواج کرده بود ازش اون گفت ن اینم الکی ب من اینجوری گفت تا فرصتشو داشته باشه یلدا رو راضی کنه
+چ ادمی بود این دیگ
دسرو گزاشتم تو یخچال احسان گفت
^ناهارو گزاشتی گرم شه
+اره
^بیار بخوریم
میزو چیدم و ناهارو گزاشتم گل از گل امیر علی شکفته شده بود اصلا ب کسی توجه نمیکرد
ناهارو خوردیم ظرفارو شستیم و دور هم نشستیم ک چایی بخوریم
حرف میزدیم و میگفتیم و میخندیدیم
زنگ خونه به صدا در اومد احسان بلند شد و از ایفون نگاه کرد و گفت
^یا امام حسین
+چیه احسان
^بد بخت شدیم سعیده
+وای
نفسم گرفته بود دستام میلرزد جلو رفتم از ایفون نگاه کردم احسان و رفیقاش با چوب و چماق جلو در بودن تمام وجودم میلرزید
احسان رو ب نگار گفت
^فری و ببر بالا محمد تو هم باهاشون برو قایم شین تا نگفتم پایین نمیاین حتی اگ سرو صدا شنیدین
با گریه گفتم
+من نمیرم اگ بلایی سرت بیارن چی
یهو احسان داد زد
^گفتم برو بالا
نگار منو کشید و برد احسان و امیر علی رفت بیرون ک بره جلوی در
من با نگار پله ها رو سریع رفتم بالا حالم بد بود رفتیم تو اتاق امیر علی از ترس میلرزیدم صدای داد و هوار سعید ک ب گوشم خورد ب سمت بالکن رفتم ک ببینم چی شدع احسان سعیدو هول میداد اما سعید پرتش کرد اونور رو زمین خواستم جیغ بکشم ک نگار دستشو گزاشت رو دهنم و منو کشید
-الانه ک بیان بیا برو قایم شو
+احسان من اونجا داره زیر مشت و لگدای سعید له میشه ک من برم قایم شم
-اگ دوستش داری برو ک چیزیش نشه
گریه امونمو برید محمد در کمد امیر علی رو باز کرد منو نگار رفتیم تو محمد گفت
*من میرم تو کمد رو ب رویی ب هیچ وجه بیرون نمیاین تحت هیچ شرایطی
درو بست و خودش رفت تو کمد رو ب رویی از لای در بیرون تا حدودی مشخص بود دلم پیش احسان بود نکنه اتفاقی براشون بیوفته صدای سعید تو سالن پیچید
×فرینا اگ اومدی بیرون ک هیچی اگ نیای و من پیدات کنم بد میبینی الان بدجور ب خونت تشنه ام با اون نامه ای ک برا بابام گزاشتی
دستم میلرزید نگار دستمو صفت گرفت یهو سعید داد زد
×شهرام مهران فرید برین اتاقارو بگردین
صدای احسان اومد ک گفت
^مرتیکه اشغال گمشو از خونمون برو بیرون
امیر علی داد زد
~دعا کن دستام ول نشه از دست این رفقای اشغالت ک بگیرمت زنده ات نمیزارم
واای دستاشونو گرفتن
سعید گفت
×خفه شید اشغالا
یهو صدای ناله احسان و امیر علی اومد ک نشون میداد ک کتک خوردن
از اینک امیر علی تونسته بود حرفشو بزنه خوشحال بودم پرسیدم
+پس رفیقت چی میگفت
~اون ک باهاش ی دعوای حسابی دارم ...خودش درخواست ازدواج کرده بود ازش اون گفت ن اینم الکی ب من اینجوری گفت تا فرصتشو داشته باشه یلدا رو راضی کنه
+چ ادمی بود این دیگ
دسرو گزاشتم تو یخچال احسان گفت
^ناهارو گزاشتی گرم شه
+اره
^بیار بخوریم
میزو چیدم و ناهارو گزاشتم گل از گل امیر علی شکفته شده بود اصلا ب کسی توجه نمیکرد
ناهارو خوردیم ظرفارو شستیم و دور هم نشستیم ک چایی بخوریم
حرف میزدیم و میگفتیم و میخندیدیم
زنگ خونه به صدا در اومد احسان بلند شد و از ایفون نگاه کرد و گفت
^یا امام حسین
+چیه احسان
^بد بخت شدیم سعیده
+وای
نفسم گرفته بود دستام میلرزد جلو رفتم از ایفون نگاه کردم احسان و رفیقاش با چوب و چماق جلو در بودن تمام وجودم میلرزید
احسان رو ب نگار گفت
^فری و ببر بالا محمد تو هم باهاشون برو قایم شین تا نگفتم پایین نمیاین حتی اگ سرو صدا شنیدین
با گریه گفتم
+من نمیرم اگ بلایی سرت بیارن چی
یهو احسان داد زد
^گفتم برو بالا
نگار منو کشید و برد احسان و امیر علی رفت بیرون ک بره جلوی در
من با نگار پله ها رو سریع رفتم بالا حالم بد بود رفتیم تو اتاق امیر علی از ترس میلرزیدم صدای داد و هوار سعید ک ب گوشم خورد ب سمت بالکن رفتم ک ببینم چی شدع احسان سعیدو هول میداد اما سعید پرتش کرد اونور رو زمین خواستم جیغ بکشم ک نگار دستشو گزاشت رو دهنم و منو کشید
-الانه ک بیان بیا برو قایم شو
+احسان من اونجا داره زیر مشت و لگدای سعید له میشه ک من برم قایم شم
-اگ دوستش داری برو ک چیزیش نشه
گریه امونمو برید محمد در کمد امیر علی رو باز کرد منو نگار رفتیم تو محمد گفت
*من میرم تو کمد رو ب رویی ب هیچ وجه بیرون نمیاین تحت هیچ شرایطی
درو بست و خودش رفت تو کمد رو ب رویی از لای در بیرون تا حدودی مشخص بود دلم پیش احسان بود نکنه اتفاقی براشون بیوفته صدای سعید تو سالن پیچید
×فرینا اگ اومدی بیرون ک هیچی اگ نیای و من پیدات کنم بد میبینی الان بدجور ب خونت تشنه ام با اون نامه ای ک برا بابام گزاشتی
دستم میلرزید نگار دستمو صفت گرفت یهو سعید داد زد
×شهرام مهران فرید برین اتاقارو بگردین
صدای احسان اومد ک گفت
^مرتیکه اشغال گمشو از خونمون برو بیرون
امیر علی داد زد
~دعا کن دستام ول نشه از دست این رفقای اشغالت ک بگیرمت زنده ات نمیزارم
واای دستاشونو گرفتن
سعید گفت
×خفه شید اشغالا
یهو صدای ناله احسان و امیر علی اومد ک نشون میداد ک کتک خوردن
۶۱.۱k
۰۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.