ناجی پارت ۴٣
#ناجی #پارت_۴٣
صبح از خواب بیدار شدم نگارو بیدار کردم و سریع رفتم پایین هنوز کسی بیدار نشده بود ۵تا تخم مرغ برای صبحونه زدم میزو ک چیدم یکی در خونه رو باز کردم اولش ترسیدم بعد دیدم احسانه نون خریده
+اععع سلام صبح بخیر فکر کردم خوابی
^سلام صبح بخیر ن بابا رفتم پیاده روی نون هم خریدم چ بوی نیمرویی میاد من برم بالا بیدار کنم امیر علی و محمد رو بگم بعد صبحونه محمد بره حیاطو بشوره پس فردا مهمونیه هیچ کاری نکردیم
رفت بالا همون موقع نگار اومد پایین چایی ریخت سه تا پسرا هم اومدن پایین
همه دور میز نشستیم ک صبحونه بخوریم
امیر علی گفت
~داداش من امروز میخوام برم بیرون کاری داری باهام
احسان گفت
^ن کاری ک باتو ندارم ولی کجا میخوای بری
~میخوام برم با یلدا صحبت کنم دیشب گفتم بیاد دانشگاهش ببینمش حرفمو بزنم
^باشه ایشالا ک هرچی خیره
صبحونمون ک تموم شد محمد رفت حیاط و بشوره منو احسان و نگار هم رفتیم واسه خرید دسر و کاهو و کلم برای سالاد و سفارش کیک و لوازم تولد مهمونا حدودا ۵٠نفر بودن ی کیک سه طبقه سفارش دادیم بادکنک و کپسول گاز هلیوم و ریسه تولد خریدیم تو ماشین موقع برگشت ب احسان گفتم
+ب نظرم واسه مهمونی و جشن تولد ارام جون تمام روی زمین و گلبرگ بریزیم بعد یخ خشک سفارش بدیم وقتی ارام جون میاد تو روی زمین بخار باشه با گل برگ بعد شما دو تا داداش ته سالن رو ب روی در پشت میزی ک کیک تولد روشه وامیستید ارام جون ک بیاد تو این صحنه رو ببینه وااااای چ خوب میشه
^اره خیلی قشنگ میشه پس فردا همه باهم میریم بازار گل اونجا راحت پیدا میشه چون تعداد بالا میخوایم
سر راه احسان غذا گرفت واسه ناهار ک ما بریم سراغ کارای مهمونی
وقتی رسیدیم جلوی در خونه محمد ایستاده بود و ی دختره نگار گفت
-دختره کیه؟!
احسان گفت
^نمیدونم
نگار شیشه رو کشید پایین ک صداهاشونو بشوه محمد مدام میگفت برو گمشو نمیخوام ببینمت
نگار گفت
-همون دختره عوضیه حالا ک مشخصه محمد داره پسش میزنه نوبت منه
از ماشین پیاده شد و ب سمت اونا رفت احسان گفت
^رفت واسه دعوا
+نمیدونم
از ماشین پیاده شدم احسان هم پیاده شد و اومد جلو
نگار رو ب دختره گفت
صبح از خواب بیدار شدم نگارو بیدار کردم و سریع رفتم پایین هنوز کسی بیدار نشده بود ۵تا تخم مرغ برای صبحونه زدم میزو ک چیدم یکی در خونه رو باز کردم اولش ترسیدم بعد دیدم احسانه نون خریده
+اععع سلام صبح بخیر فکر کردم خوابی
^سلام صبح بخیر ن بابا رفتم پیاده روی نون هم خریدم چ بوی نیمرویی میاد من برم بالا بیدار کنم امیر علی و محمد رو بگم بعد صبحونه محمد بره حیاطو بشوره پس فردا مهمونیه هیچ کاری نکردیم
رفت بالا همون موقع نگار اومد پایین چایی ریخت سه تا پسرا هم اومدن پایین
همه دور میز نشستیم ک صبحونه بخوریم
امیر علی گفت
~داداش من امروز میخوام برم بیرون کاری داری باهام
احسان گفت
^ن کاری ک باتو ندارم ولی کجا میخوای بری
~میخوام برم با یلدا صحبت کنم دیشب گفتم بیاد دانشگاهش ببینمش حرفمو بزنم
^باشه ایشالا ک هرچی خیره
صبحونمون ک تموم شد محمد رفت حیاط و بشوره منو احسان و نگار هم رفتیم واسه خرید دسر و کاهو و کلم برای سالاد و سفارش کیک و لوازم تولد مهمونا حدودا ۵٠نفر بودن ی کیک سه طبقه سفارش دادیم بادکنک و کپسول گاز هلیوم و ریسه تولد خریدیم تو ماشین موقع برگشت ب احسان گفتم
+ب نظرم واسه مهمونی و جشن تولد ارام جون تمام روی زمین و گلبرگ بریزیم بعد یخ خشک سفارش بدیم وقتی ارام جون میاد تو روی زمین بخار باشه با گل برگ بعد شما دو تا داداش ته سالن رو ب روی در پشت میزی ک کیک تولد روشه وامیستید ارام جون ک بیاد تو این صحنه رو ببینه وااااای چ خوب میشه
^اره خیلی قشنگ میشه پس فردا همه باهم میریم بازار گل اونجا راحت پیدا میشه چون تعداد بالا میخوایم
سر راه احسان غذا گرفت واسه ناهار ک ما بریم سراغ کارای مهمونی
وقتی رسیدیم جلوی در خونه محمد ایستاده بود و ی دختره نگار گفت
-دختره کیه؟!
احسان گفت
^نمیدونم
نگار شیشه رو کشید پایین ک صداهاشونو بشوه محمد مدام میگفت برو گمشو نمیخوام ببینمت
نگار گفت
-همون دختره عوضیه حالا ک مشخصه محمد داره پسش میزنه نوبت منه
از ماشین پیاده شد و ب سمت اونا رفت احسان گفت
^رفت واسه دعوا
+نمیدونم
از ماشین پیاده شدم احسان هم پیاده شد و اومد جلو
نگار رو ب دختره گفت
۴۳.۶k
۰۲ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.