ناجی پارت ٧
#ناجی #پارت_٧
قابلمه رو گزاشتم سر جاش و اومدم بیرون از اشپزخونه نمیدونستم باید چی کار کنم ی نگاه ب دارو های ارام جون کردم دو دقیقه دیگ وقت قرصاشه پس نمیشه رف سراغ کارای دیگ رفتم از تو کابینتی ک قرصای ارام جون بود چند تا ک وقتش بودو برداشتم ی لیوان اب خنک ریختم رفتم بالا با استرس اینک نکنه ی چیزی بگه در زدم ی صدایی گفت
-بیا تو
رفتم تو و گفتم
+روز بخیر وقت قرصاتونه...
-نمیخورم
+ولی ارام جون باید بخورین
-گفتم ک نمیخورم حرف ادمیزاد حالیت نمیشه
بیا فری جون اینم اولین شکست
ی بیخیالی ب درونم گفتم بعد ادامه دادم
+ببینید من حرف حالیم میش ولی حرفی ک درست نباشه ن
رفتم جلو دستاشو گرفتم و اروم قرصا رو کف دستش گزاشتم سرمو ک بالا کردم دیدم تو چشمام خیره شده گفتم
+خواهش میکنم قرصاتونو بخورید
حرفی نمیزد ب سمت در رفتم و بعد هم رفتم بیرون درو ک بستم از تو جای کلید داخل اتاق و نگاه کردم همون حالت مونده بود و بعد فقط گریه میکرد نمیفهمیدم چشه ب سمت اتاقی ک حالا متعلق ب من بود رفتم رو تخت ولو شدم و گوشیمو گرفتم دستم و ب نگار زنگ زدم ی بوق....دوبوق...
-الووو فری احمق کجایی تو
+ی جای خوب علیک سلام
-سلام بابا عمو زن عموت بیچارم کردن انقدر زنگ زدن بهم
+واقعا؟!
-اره بابا ول کن نیستن منم همش دارم میپیچونمشون زن عموت وااای زن عموت چقدر گررریه میکنه
تق تق تق
صدای در ک اومد گفتم
+ی دقییقه صبر کن نگار
بعد گفتم
+بفرمایید
اقاجون اومد و گفت
-میخوام غذا سفارش بدم چی دوست داری
صدای اقاجون ک ب گوش نگار خورد دیگ همش صداهای پشت سر نگار از تو گوشی ب گوش من میخورد ک میگف کجایی این کیه
گفتم
+هرچی خودتون میدونین
-بگو دخترم
+نمیدونم والا
-پس مجبورم ب سلیقه خودم بگیرم
لبخندی زدم اونم جواب لبخندمو با لبخند داد و رفت گوشیو گرفتم وبا عصبانیت گفتم
قابلمه رو گزاشتم سر جاش و اومدم بیرون از اشپزخونه نمیدونستم باید چی کار کنم ی نگاه ب دارو های ارام جون کردم دو دقیقه دیگ وقت قرصاشه پس نمیشه رف سراغ کارای دیگ رفتم از تو کابینتی ک قرصای ارام جون بود چند تا ک وقتش بودو برداشتم ی لیوان اب خنک ریختم رفتم بالا با استرس اینک نکنه ی چیزی بگه در زدم ی صدایی گفت
-بیا تو
رفتم تو و گفتم
+روز بخیر وقت قرصاتونه...
-نمیخورم
+ولی ارام جون باید بخورین
-گفتم ک نمیخورم حرف ادمیزاد حالیت نمیشه
بیا فری جون اینم اولین شکست
ی بیخیالی ب درونم گفتم بعد ادامه دادم
+ببینید من حرف حالیم میش ولی حرفی ک درست نباشه ن
رفتم جلو دستاشو گرفتم و اروم قرصا رو کف دستش گزاشتم سرمو ک بالا کردم دیدم تو چشمام خیره شده گفتم
+خواهش میکنم قرصاتونو بخورید
حرفی نمیزد ب سمت در رفتم و بعد هم رفتم بیرون درو ک بستم از تو جای کلید داخل اتاق و نگاه کردم همون حالت مونده بود و بعد فقط گریه میکرد نمیفهمیدم چشه ب سمت اتاقی ک حالا متعلق ب من بود رفتم رو تخت ولو شدم و گوشیمو گرفتم دستم و ب نگار زنگ زدم ی بوق....دوبوق...
-الووو فری احمق کجایی تو
+ی جای خوب علیک سلام
-سلام بابا عمو زن عموت بیچارم کردن انقدر زنگ زدن بهم
+واقعا؟!
-اره بابا ول کن نیستن منم همش دارم میپیچونمشون زن عموت وااای زن عموت چقدر گررریه میکنه
تق تق تق
صدای در ک اومد گفتم
+ی دقییقه صبر کن نگار
بعد گفتم
+بفرمایید
اقاجون اومد و گفت
-میخوام غذا سفارش بدم چی دوست داری
صدای اقاجون ک ب گوش نگار خورد دیگ همش صداهای پشت سر نگار از تو گوشی ب گوش من میخورد ک میگف کجایی این کیه
گفتم
+هرچی خودتون میدونین
-بگو دخترم
+نمیدونم والا
-پس مجبورم ب سلیقه خودم بگیرم
لبخندی زدم اونم جواب لبخندمو با لبخند داد و رفت گوشیو گرفتم وبا عصبانیت گفتم
۱۰۱.۰k
۱۳ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.