ناجی پارت ۵
#ناجی #پارت_۵
+نمیدونم.....باشه
نمیدونستم چ سرنوشتی در انتظار منه ولی هر چی ک بود تقدیرم بود و نمیتونستم با تقدیرم بجنگم ایا خوشبختی در انتظارمه یا همین اوضاع قراره ادامه پیدا کنه؟!
سرمو انداختم پایین ماشین ب حرکت افتاد ضبط رو روشن کرد اهنگ رضا بهرام لطف شروع کرد ب خوندن
ببین عاشق شدم ای رهگذر مرا هرجا که شد با خود ببر باور کن
تا تو از راه رسی شاعران شعرسرایند
قوم مردان مبارز.. نمیدونم چرا ی استرس عجیبی داشتم ب نگار اس دادم و شماره جدیدمو داشته باشه مرد گفت
-ی سری اطلاعاته ک باید قبل اینک برسیم بهت بدم من سه تا بچه داشتم ک ی دخترم فوت کرد دوتا پسر دیگ دارم ک خارج از کشور هستن ک دوقلو هستن و٢۵سالشونه خانمم بعد مرگ دخترم خیلی حرف نمیزنه بهونه گیره نمیخنده گریه نمیکنه راحت بگم مثل ی مجسمه اس با بهونه گیریاش باعث شد ک پرستارای دیگ برن تو سعی کن بسازی باهاش کارت خیلی سخت نیس من از صبح تا غروب سر کارم امروزم از شانست باعث شد ک من بخوام برم خونه ی سری بزن ک تورو دیدم تو توی خونه هستی خریدا با توعه قرصای خانوممو بدی دکترا میگن ک خوب میشه ولی ب مرور میگن باید ی انگیزه ای باعث بشه ک خوب بشه سخته ولی من امید دارم
جلوی ی خونه ایستاد مرد نسبتا جوونی در رو باز کرد تا ماشینو ببره تو مرد جوون ی خورده بد نگام میکرد من سرمو انداختم پایین بعد از اینک از جلوش رد شدیم سرمو اوردم بالا ی حیاط بزرگ ک تماما گل کاری شده بود ی خونه خیلی شیک و فوق العاده با دیدنش هوش از سرم پرید و میخواستم لبخند بزنم ولی کنترل کردم ک انگار ی چیز عادیه
پیاده شدم اون مرد هم پیاده شد و گفت
-من اسمم رضاس هرجور دوست داری صدام کن دخترم
نمیدونم چطور ی نگاه ارامشبخش پدرانه میشد تو چشماش دید گفتم
+وقتی یکی ی حمایت کننده پیدا میکنه اون طرف میشه پدرش ....میتونم بگم پدر ؟!
-من خیلی راضیم ولی میترسم ارام جان خانوممو میگم یاد شیرین بیوفته حالش بد تر شه
راست میگفت من اومده بودم تا اوضاع رو درست کنم
-میتونی اقا جون صدام کنی دخترم
+قشنگه.....اقاجون بریم تو
ی لبخند شیرین زد نمیدونم چرا با لبخنداش یاد ١۶یا١٧سال پیش و چهره بابام می افتادم
ب سمت در ورودی رفتیم اقاجون کلید انداخت و رفتیم تو ی خانم با ی لباس مشکی روی مبل نشسته بود و ب زمین خیره شده بود با بسته شدن در چشمش از زمین برداشته شد و ب ما خورد بادیدن من از جاش بلند شد چشماش پر اشک شد و ی گوله اشک از رو چشماش غلتید روی گونه هاش و بعد بدو بدو پله هارو رفت بالا
رو ب اقاجون گفتم
+فک کنم خیلیم خوشش نیومد ازمن
پ.ن
دوستان شرمنده ک دیروز پارت جدید نزاشتم حسابی دست درد کرده بودم شرمنده....البته هنوزم دارم...
+نمیدونم.....باشه
نمیدونستم چ سرنوشتی در انتظار منه ولی هر چی ک بود تقدیرم بود و نمیتونستم با تقدیرم بجنگم ایا خوشبختی در انتظارمه یا همین اوضاع قراره ادامه پیدا کنه؟!
سرمو انداختم پایین ماشین ب حرکت افتاد ضبط رو روشن کرد اهنگ رضا بهرام لطف شروع کرد ب خوندن
ببین عاشق شدم ای رهگذر مرا هرجا که شد با خود ببر باور کن
تا تو از راه رسی شاعران شعرسرایند
قوم مردان مبارز.. نمیدونم چرا ی استرس عجیبی داشتم ب نگار اس دادم و شماره جدیدمو داشته باشه مرد گفت
-ی سری اطلاعاته ک باید قبل اینک برسیم بهت بدم من سه تا بچه داشتم ک ی دخترم فوت کرد دوتا پسر دیگ دارم ک خارج از کشور هستن ک دوقلو هستن و٢۵سالشونه خانمم بعد مرگ دخترم خیلی حرف نمیزنه بهونه گیره نمیخنده گریه نمیکنه راحت بگم مثل ی مجسمه اس با بهونه گیریاش باعث شد ک پرستارای دیگ برن تو سعی کن بسازی باهاش کارت خیلی سخت نیس من از صبح تا غروب سر کارم امروزم از شانست باعث شد ک من بخوام برم خونه ی سری بزن ک تورو دیدم تو توی خونه هستی خریدا با توعه قرصای خانوممو بدی دکترا میگن ک خوب میشه ولی ب مرور میگن باید ی انگیزه ای باعث بشه ک خوب بشه سخته ولی من امید دارم
جلوی ی خونه ایستاد مرد نسبتا جوونی در رو باز کرد تا ماشینو ببره تو مرد جوون ی خورده بد نگام میکرد من سرمو انداختم پایین بعد از اینک از جلوش رد شدیم سرمو اوردم بالا ی حیاط بزرگ ک تماما گل کاری شده بود ی خونه خیلی شیک و فوق العاده با دیدنش هوش از سرم پرید و میخواستم لبخند بزنم ولی کنترل کردم ک انگار ی چیز عادیه
پیاده شدم اون مرد هم پیاده شد و گفت
-من اسمم رضاس هرجور دوست داری صدام کن دخترم
نمیدونم چطور ی نگاه ارامشبخش پدرانه میشد تو چشماش دید گفتم
+وقتی یکی ی حمایت کننده پیدا میکنه اون طرف میشه پدرش ....میتونم بگم پدر ؟!
-من خیلی راضیم ولی میترسم ارام جان خانوممو میگم یاد شیرین بیوفته حالش بد تر شه
راست میگفت من اومده بودم تا اوضاع رو درست کنم
-میتونی اقا جون صدام کنی دخترم
+قشنگه.....اقاجون بریم تو
ی لبخند شیرین زد نمیدونم چرا با لبخنداش یاد ١۶یا١٧سال پیش و چهره بابام می افتادم
ب سمت در ورودی رفتیم اقاجون کلید انداخت و رفتیم تو ی خانم با ی لباس مشکی روی مبل نشسته بود و ب زمین خیره شده بود با بسته شدن در چشمش از زمین برداشته شد و ب ما خورد بادیدن من از جاش بلند شد چشماش پر اشک شد و ی گوله اشک از رو چشماش غلتید روی گونه هاش و بعد بدو بدو پله هارو رفت بالا
رو ب اقاجون گفتم
+فک کنم خیلیم خوشش نیومد ازمن
پ.ن
دوستان شرمنده ک دیروز پارت جدید نزاشتم حسابی دست درد کرده بودم شرمنده....البته هنوزم دارم...
۱۲۹.۸k
۱۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.