هربار از من ناراحت میشد

هربار از من ناراحت میشد
دستمو ول میکرد
میرفت یک متر جلوتر از من قدم میزد
تمام عرض یک پارک رو اینطوری طی میکردیم
تا اینکه
تموم میشد و میومد دستمو میگرفت و به حرفاش ادامه میداد یه جوری که انگار نه انگار ناراحت شده..
هرچقدر میگذشت بیشتر عاشقش میشدم
تا اینکه سال بعدش وسط اون روزای خوب.. خودش و خانوادش تو یه تصادف جاده ای از بین رفتند.
بعد از چندین سال الان،
من هرجا قدم میزنم
حس می کنم همیشه اون
یک متر جلوتر از من قدم میزنه
و من پشیمون لحظاتی ام که گذاشتم اون
عرض یک پارک رو تنهایی با ناراحتیاش طی کنه.. .
دیدگاه ها (۳)

می خوای ببینی آخرش چی میشه ؟روزی آنقدر عصبانی می شوم که با س...

تا حالا شکار رفتی؟من می رفتم،ولی دیگه نمیرم!آخرین باری که شک...

احساس یه زنه #حامله رودارم...هرروزم بیشتردارم سنگینترمیشم فق...

کوچیک که بودم عاشق برف بودم،از اول مهر منتظر میموندم تا برف ...

My sweet childhood lovePart 2م ات : دخترم اونا نمیام ات با ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط