عاشق لحظاتی ام که خورشید غروب کرده و شهر آبی میشه همزمان
عاشق لحظاتی ام که خورشید غروب کرده و شهر آبی میشه_همزمان چراغ های خونه ها و شهر روشن میشه،دلواپسی ها که چرا دیر کرده و هنوز نرسیده شروع میشه،آغاز خاطرات در این لحظس_لحظه ای هست که دوست دارم یکی کنارم باشه و توی بغلش سرم رو بزارم_
میشه پرستارها رو دید که از پنجره بیمارستان دارن به شهر نگاه میکنن_میشه توی خونه سالمندان انسانهایی رو دید که امیدشون خیلی زیاد شده که الان یکی از عزیزانشون برای دیدنشون میاد_میشه دستای بچه ای رو دید که داره برای اولین بار تکون میخوره_امید توی اوج خودشه__
کم کم صدای اذان میاد_میشه صدای آرزوهای آبی رنگ رو شنید_توی فصل اردیبهشت_عطر گل که گاهی میشه از میون دود بویید_چند دقه بعد رنگ آبی شهر داره تیره میشه و صدای بوق ماشین ها شنیده میشه_صدای آژیر آمبولانس_و کم کم شهر تاریک میشه،،،
و آرزوهای آبی به دعا برای فردا رو ندیدن تبدیل میشه،،،
ح میم
میشه پرستارها رو دید که از پنجره بیمارستان دارن به شهر نگاه میکنن_میشه توی خونه سالمندان انسانهایی رو دید که امیدشون خیلی زیاد شده که الان یکی از عزیزانشون برای دیدنشون میاد_میشه دستای بچه ای رو دید که داره برای اولین بار تکون میخوره_امید توی اوج خودشه__
کم کم صدای اذان میاد_میشه صدای آرزوهای آبی رنگ رو شنید_توی فصل اردیبهشت_عطر گل که گاهی میشه از میون دود بویید_چند دقه بعد رنگ آبی شهر داره تیره میشه و صدای بوق ماشین ها شنیده میشه_صدای آژیر آمبولانس_و کم کم شهر تاریک میشه،،،
و آرزوهای آبی به دعا برای فردا رو ندیدن تبدیل میشه،،،
ح میم
۲.۳k
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.