PART(۱۳)
PART(۱۳)
یونگی:
از چیزی که میترسیدم اتفاق بیوفته افتاد نگران به سمت ا/ت رفتم که دیدم پا رو باند پیچی کردم رفتم و پیشش نشستم تا بهوش بیاد
پرش زمانی به بهوش اومدن ا/ت:
کم کم چشمام رو باز کردم اولش به خاطر نور اذیت شدم ولی بعدش اوکی شد درد بدی رو توی پام حس میکردم یه نگاه به اطراف کردم که یونگی رو دیدم که سرش رو لبه ی تخت بود اروم موهاش رو نوازش کردم که بیدار شد
یونگی: خوبی؟ درد نداری؟ چرا اینجوری شدی؟
ا/ت: یاااا آروم خوبم چیزی نیست تو از کجا فهمیدی؟
ا/ت: وقتی گفتم تو از کجا فهمیدی کم کم اخم هاش رفت تو هم و گفت:
یونگی:
از چیزی که میترسیدم اتفاق بیوفته افتاد نگران به سمت ا/ت رفتم که دیدم پا رو باند پیچی کردم رفتم و پیشش نشستم تا بهوش بیاد
پرش زمانی به بهوش اومدن ا/ت:
کم کم چشمام رو باز کردم اولش به خاطر نور اذیت شدم ولی بعدش اوکی شد درد بدی رو توی پام حس میکردم یه نگاه به اطراف کردم که یونگی رو دیدم که سرش رو لبه ی تخت بود اروم موهاش رو نوازش کردم که بیدار شد
یونگی: خوبی؟ درد نداری؟ چرا اینجوری شدی؟
ا/ت: یاااا آروم خوبم چیزی نیست تو از کجا فهمیدی؟
ا/ت: وقتی گفتم تو از کجا فهمیدی کم کم اخم هاش رفت تو هم و گفت:
۹۸
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.