⭐ پارت۹/کما⭐
⭐پارت۹/کما⭐
-حس کردم آت سرشو تکون داد
تهیونگ :آت !آت میتونی منو ببینی؟
تهیونگ رو میدیدم و تار بود یواش یواش واضح شد
آت:آهوم میبینمت.
تهیونگ:آت تو تونستی اره تو تونستی(با اشک شوق)
آت:اره من زندم من تورو تنها نزاشتم..
حدودا برای چند دقیقه لودینگ بودم ولی بعد به خودم اومدم.صدای تهیونگ رو میشنیدم که داشت دکترو صدا میزد.
همین طوری که خوشحال بودم یاد حرف دکتر سابقم افتادم که میگفتم حافظمو از دست میدم زدم زیر خنده
تهیونگ:آت به چی میخندی؟
آت:به حرف دکتر سابقم که میگفت حافظمو از دست میدم😂
تهیونگ:اره😂تو داشتی صدامونو میشنیدی؟
آت:اره داشتم میدیدم که چطوری داری واسم عر میزنی...
تهیومگ:اینارو ولش کن جاییت درد میکنه؟
خواستم بگم نه ولی یدفه عضلات صورتم اعلام حضور کردم و درد عجیبی در سراسر بدنم حس کردم.
آت:ارهه
تهیونگ:دکتر کجاموندی پس (داد)
آت :آروم باش من مریضما!
تهیونگ:اوو اره متاسفم
-نمیدونستم از خوشحالی چیکار کنم ولی فقط دلم میخواست بغلش کنم.
دیدم یه دفعه تهیومگ بغلم کرد منم بغلش کردم چون دلم براش تنگ شده بود ولی بعد چند دقیقه گفتم:
آت:تهیونگ من بدنم درد میکنه ها!!!
تهیونگ:آخ ببخشید وایسا الان میرم یه چیزی میخرم تا بخوری...
یک هفته تو بیمارستان بستری بودم و اون یه هفته رو تهیونگ یه عالمه غذا به خوردم داد یعنی اونقدر که من تو بیمارستان خودم جمعا تو کل زندگیم نخورده بودم
هر روز پدر و مادر هم میمدن دیدنم ولی ما هیچ فامیل یا اقوامی نداشتیم ...
(یک هفته بعد موقعی که آت داشت مرخص میشد)
خب دیگه این پارت هم تموم بشه😂😂
نظرتون حتما بگین و به حمایتاتون برای ادامه نوشتم نیازمندم و همین طور فالوم کنین تا گمم نکنین و ادامشو از دست ندی🥲🤍🌿
به نظرتون طولانی نشد؟😐
-حس کردم آت سرشو تکون داد
تهیونگ :آت !آت میتونی منو ببینی؟
تهیونگ رو میدیدم و تار بود یواش یواش واضح شد
آت:آهوم میبینمت.
تهیونگ:آت تو تونستی اره تو تونستی(با اشک شوق)
آت:اره من زندم من تورو تنها نزاشتم..
حدودا برای چند دقیقه لودینگ بودم ولی بعد به خودم اومدم.صدای تهیونگ رو میشنیدم که داشت دکترو صدا میزد.
همین طوری که خوشحال بودم یاد حرف دکتر سابقم افتادم که میگفتم حافظمو از دست میدم زدم زیر خنده
تهیونگ:آت به چی میخندی؟
آت:به حرف دکتر سابقم که میگفت حافظمو از دست میدم😂
تهیونگ:اره😂تو داشتی صدامونو میشنیدی؟
آت:اره داشتم میدیدم که چطوری داری واسم عر میزنی...
تهیومگ:اینارو ولش کن جاییت درد میکنه؟
خواستم بگم نه ولی یدفه عضلات صورتم اعلام حضور کردم و درد عجیبی در سراسر بدنم حس کردم.
آت:ارهه
تهیونگ:دکتر کجاموندی پس (داد)
آت :آروم باش من مریضما!
تهیونگ:اوو اره متاسفم
-نمیدونستم از خوشحالی چیکار کنم ولی فقط دلم میخواست بغلش کنم.
دیدم یه دفعه تهیومگ بغلم کرد منم بغلش کردم چون دلم براش تنگ شده بود ولی بعد چند دقیقه گفتم:
آت:تهیونگ من بدنم درد میکنه ها!!!
تهیونگ:آخ ببخشید وایسا الان میرم یه چیزی میخرم تا بخوری...
یک هفته تو بیمارستان بستری بودم و اون یه هفته رو تهیونگ یه عالمه غذا به خوردم داد یعنی اونقدر که من تو بیمارستان خودم جمعا تو کل زندگیم نخورده بودم
هر روز پدر و مادر هم میمدن دیدنم ولی ما هیچ فامیل یا اقوامی نداشتیم ...
(یک هفته بعد موقعی که آت داشت مرخص میشد)
خب دیگه این پارت هم تموم بشه😂😂
نظرتون حتما بگین و به حمایتاتون برای ادامه نوشتم نیازمندم و همین طور فالوم کنین تا گمم نکنین و ادامشو از دست ندی🥲🤍🌿
به نظرتون طولانی نشد؟😐
۲.۰k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.