⭐ پارت ۸/کما⭐
⭐پارت ۸/کما⭐
دکتر:متاسفم آقای کیم ایشون دیگه شانسی برای زنده موندن نداره ولی مریضای دیگه شاید یه شانس دیگه داشته باشم پس ما باید دستگاه رو از ایشون قطع کنیم متاسفم:)
تهیونگ:دیوونه شدی ؟میخوای بمیری(داد)؟
گمشو بیرون نه اصلا وایسا من الان بر میگردم .
(چند دقیقه بعد)
تهیونگ:خب حالا گمشو بیرون .از بیمارستان من گمشو بیرون فهمیدی؟
+دکتر دهنش باز مونده بود منم همین طور .یعنی تهیونگ بیمارستانه به این بزرگی رو خرید؟واوووو...
+ولی ذهنم به حرف دکتر مشغول شد یعنی قراره بمیرم؟تا همینجا بود ؟اخر من اینه؟من فقط ۲۱ سالمه...:))
داشتم به این فکر میکردم که تهیونگ اومد بالا سرم.
تهیونگ:آت اینا دارن چی میگن تو که منو تنها نمیزاری میزاری؟
-همین طور داشتم گریه میکردم اشکام داشت رو صورت ضریف آت میافتاد..
+چی ؟دارم میمیرم ؟
یه چیزی داشت منو مثل آهن ربا میکشید
دیگه آخرشه ؟ وقتی داشتم به نور تبدیل میشدم چشم به ساعت افتاد ساعت۳:۴۶بود.
(۲ ساعت بعد)
من تو یه بدن دیگم؟
برام عجیب بود ولی داشتم چشامو باز میکردم
سرمو چرخوندم دیدم تهیونگ دستاشو بهم قفل کرده و سرشو تکیه داده بهش داشت دعا میکرد.این نشون میداد من زندم. چشمم دوباره به ساعت افتاد ساعت۵:۳۹بود
۲ ساعت گذشت؟چرا برای من مثل ۱ ثانیه بود؟
متشکرم که فیکمو میخونین🥲♥️
نظرتون¿¿¿
حمایت پلیز🥲♥️
فالو لطفا🥲♥️
دکتر:متاسفم آقای کیم ایشون دیگه شانسی برای زنده موندن نداره ولی مریضای دیگه شاید یه شانس دیگه داشته باشم پس ما باید دستگاه رو از ایشون قطع کنیم متاسفم:)
تهیونگ:دیوونه شدی ؟میخوای بمیری(داد)؟
گمشو بیرون نه اصلا وایسا من الان بر میگردم .
(چند دقیقه بعد)
تهیونگ:خب حالا گمشو بیرون .از بیمارستان من گمشو بیرون فهمیدی؟
+دکتر دهنش باز مونده بود منم همین طور .یعنی تهیونگ بیمارستانه به این بزرگی رو خرید؟واوووو...
+ولی ذهنم به حرف دکتر مشغول شد یعنی قراره بمیرم؟تا همینجا بود ؟اخر من اینه؟من فقط ۲۱ سالمه...:))
داشتم به این فکر میکردم که تهیونگ اومد بالا سرم.
تهیونگ:آت اینا دارن چی میگن تو که منو تنها نمیزاری میزاری؟
-همین طور داشتم گریه میکردم اشکام داشت رو صورت ضریف آت میافتاد..
+چی ؟دارم میمیرم ؟
یه چیزی داشت منو مثل آهن ربا میکشید
دیگه آخرشه ؟ وقتی داشتم به نور تبدیل میشدم چشم به ساعت افتاد ساعت۳:۴۶بود.
(۲ ساعت بعد)
من تو یه بدن دیگم؟
برام عجیب بود ولی داشتم چشامو باز میکردم
سرمو چرخوندم دیدم تهیونگ دستاشو بهم قفل کرده و سرشو تکیه داده بهش داشت دعا میکرد.این نشون میداد من زندم. چشمم دوباره به ساعت افتاد ساعت۵:۳۹بود
۲ ساعت گذشت؟چرا برای من مثل ۱ ثانیه بود؟
متشکرم که فیکمو میخونین🥲♥️
نظرتون¿¿¿
حمایت پلیز🥲♥️
فالو لطفا🥲♥️
۱.۳k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.