دنیای چشمات
دنیای چشمات
پارت ۲۳
با پام محکم پاشو هدف گرفتم که اونم افتاد .
صدای جیغ پارمیس منو به خودم آورد و همین که بلند شدم تا حساب مرده رو برسم یکی از پشت زد تو سرش .
با شوک به پارمیس و چوب توی دستش نگاه کردم که با ترس گفت بدو بریم تو خونه .
من : کشتیش دیوونه .
ماسک رو از صورتش برداشتم که با دیدنش گیج شده به پارمیس نگاه کردم .
من : پارمیس ینی چی این ؟
پارمیس : نه ینی این ....
من : آره ینی پسر خاله زهرا سیاوشه .
پارمیس : واسه چی آخه ؟
من : نکنه می خواسته شوخی کنه .
پارمیس : نه تو رو خدا نباید اینجوری میشد .
با سر و صداهای ایجاد شده همه به بیرون هجوم آورده بودن و صحنه رو تماشا می کردن .
همه با شوک اول به من که گارد گرفته آماده مبارزه بودم و بعد به سیاوش نگاه می کردن با عصبانیت رو به سیاوش گفتم : خره این دیگه چه نوع شوخی ایه می خواستی خودتو و ما رو به کشتن بدی ؟
یه نگاه با تمسخر بهم انداخت و گفت : حالا کی گفته شوخی بوده .
با چشای گشاد شده نگاش کردم و گفتم : ینی تو می خواستی از خونه عموت دزدی کنی ؟
سیاوش با پوزخندی که اصلا ازش خوشم نمیومد گفت : آره مشکلیه ؟
من با عصبانیت : نه بابا مشکل چیه عمو خونه رو خالی کنید سیاوش می خواد دزدی کنه تو دست و بالش نباشیم بهتره .
سیاوش : آفرین یه بار اون مخت رو به کار انداختی .
دستام رو مشت کردم و یه اشاره به پارمیس زدم که تا ته قضیه رو خوند .
منتظر نگام کرد و گفت : امروز زیادی مزاحمت واسم ایجاد کردی گم میشی یا گمت کنم .
من با تمسخر : آدمی نمی بینم .
سیاوش بلند شد و لباسش که کلا گرد و خاک گرفته بود رو تکوند و گفت : حالا چی ؟
بازم با غرور نگاش کردم .
بقیه هنوز تو شوک بودن و به مکالمه ی ما گوش می دادن .
خاله زهرا غش کرده بود و مامان هم گرفته بودش تا نیوفته .
همین لحظه حواسم پرت شد که شالم رو کشید و موهامم باهاش کشید .
چون شالم رو محکم با دست گرفته بودم افتادم رو زمین و شالمم عقب رفت با عصبانیت شالم رو درست کردم که حسابش رو برسم اما یه مشت حوالی صورتش شد .
آرش که رگ گردنش متورم شده بود و صورتشم قرمز شده بود : با صدای بلند که مجبور شدم گوشام رو بگیرم داد زد : دست به ناموس من نزن بی شرف .
همین کلمه کافی بود که همه به خودشون بیان و سیاوش رو بگیرن .
آژیر پلیس خبر از اومدن پلیسا می داد .
یه چشمک بامزه زدم که پارمیسم با لبخند و چشمک جوابم رو داد .
من : دست مریزاد باو .
پارمیس : چاکریم دریا خانم .
پلیس سیاوش رو دستگیر کرد و با خودش برد .
خاله زهرا هم بعد از چند دقیقه بهوش اومد اما شرمنده بود و از داداشش معذرت خوایی کرد .
اما دایی با خوشرویی گفت : تو که تقصیری نداری آبجی دو روز اون تو بمونه آدم میشه یه چند مدته خیلی مغرور شده و دور برداشته کسی هم اجازه نداره بره و آزادش کنه بقیه هم موافقت کردند .
پارت ۲۳
با پام محکم پاشو هدف گرفتم که اونم افتاد .
صدای جیغ پارمیس منو به خودم آورد و همین که بلند شدم تا حساب مرده رو برسم یکی از پشت زد تو سرش .
با شوک به پارمیس و چوب توی دستش نگاه کردم که با ترس گفت بدو بریم تو خونه .
من : کشتیش دیوونه .
ماسک رو از صورتش برداشتم که با دیدنش گیج شده به پارمیس نگاه کردم .
من : پارمیس ینی چی این ؟
پارمیس : نه ینی این ....
من : آره ینی پسر خاله زهرا سیاوشه .
پارمیس : واسه چی آخه ؟
من : نکنه می خواسته شوخی کنه .
پارمیس : نه تو رو خدا نباید اینجوری میشد .
با سر و صداهای ایجاد شده همه به بیرون هجوم آورده بودن و صحنه رو تماشا می کردن .
همه با شوک اول به من که گارد گرفته آماده مبارزه بودم و بعد به سیاوش نگاه می کردن با عصبانیت رو به سیاوش گفتم : خره این دیگه چه نوع شوخی ایه می خواستی خودتو و ما رو به کشتن بدی ؟
یه نگاه با تمسخر بهم انداخت و گفت : حالا کی گفته شوخی بوده .
با چشای گشاد شده نگاش کردم و گفتم : ینی تو می خواستی از خونه عموت دزدی کنی ؟
سیاوش با پوزخندی که اصلا ازش خوشم نمیومد گفت : آره مشکلیه ؟
من با عصبانیت : نه بابا مشکل چیه عمو خونه رو خالی کنید سیاوش می خواد دزدی کنه تو دست و بالش نباشیم بهتره .
سیاوش : آفرین یه بار اون مخت رو به کار انداختی .
دستام رو مشت کردم و یه اشاره به پارمیس زدم که تا ته قضیه رو خوند .
منتظر نگام کرد و گفت : امروز زیادی مزاحمت واسم ایجاد کردی گم میشی یا گمت کنم .
من با تمسخر : آدمی نمی بینم .
سیاوش بلند شد و لباسش که کلا گرد و خاک گرفته بود رو تکوند و گفت : حالا چی ؟
بازم با غرور نگاش کردم .
بقیه هنوز تو شوک بودن و به مکالمه ی ما گوش می دادن .
خاله زهرا غش کرده بود و مامان هم گرفته بودش تا نیوفته .
همین لحظه حواسم پرت شد که شالم رو کشید و موهامم باهاش کشید .
چون شالم رو محکم با دست گرفته بودم افتادم رو زمین و شالمم عقب رفت با عصبانیت شالم رو درست کردم که حسابش رو برسم اما یه مشت حوالی صورتش شد .
آرش که رگ گردنش متورم شده بود و صورتشم قرمز شده بود : با صدای بلند که مجبور شدم گوشام رو بگیرم داد زد : دست به ناموس من نزن بی شرف .
همین کلمه کافی بود که همه به خودشون بیان و سیاوش رو بگیرن .
آژیر پلیس خبر از اومدن پلیسا می داد .
یه چشمک بامزه زدم که پارمیسم با لبخند و چشمک جوابم رو داد .
من : دست مریزاد باو .
پارمیس : چاکریم دریا خانم .
پلیس سیاوش رو دستگیر کرد و با خودش برد .
خاله زهرا هم بعد از چند دقیقه بهوش اومد اما شرمنده بود و از داداشش معذرت خوایی کرد .
اما دایی با خوشرویی گفت : تو که تقصیری نداری آبجی دو روز اون تو بمونه آدم میشه یه چند مدته خیلی مغرور شده و دور برداشته کسی هم اجازه نداره بره و آزادش کنه بقیه هم موافقت کردند .
۱۶.۲k
۲۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.