¹²
¹²
ا/ت
کوک: ا/ت
ا/ت: صبر کن نیا
کوک: چرا؟
سریع بلند شدم لباسمو عوض کردم موهامو درست کردم اتاقمو مرتب کردم
ا/ت: بیا
کوک: چیزی شده؟
ا/ت: نه فک کردم بابامه
کوک: چیکار میکردی؟
ا/ت: داشتم تلویزیون میدیدم
کوک:اها خب مزاحمت نمیشم
ا/ت: نه بیا بشین
کوک: کاری نداری؟
ا/ت: نه
کوک: اومده بودم معذرت خواهی کنم از طرف مامانم
ا/ت: نه چیزی نیست تو چرا باید عذر خواهی کنی مهم نیست مامان کاسو و کامین هم با من خوب نبود اصلا کسی با من خوب نیست من فک میکردم مشکل بقیه هستن ولی فهمیدم نه مشکل خودم هستم
کوک: نه مشکل تو نیستی
ا/ت: من واقعا مهربون نیستم ولی ولش کن ببخشید باهات اینقدر راحتم
کوک:به دوستات هم میگی؟
ا/ت: دوست؟ من هیچوقت دوستی نداشتم
کوک: چی؟
ا/ت: تو خودت میخواستی با کسی دوست باشی که نتونه حرف بزنه
کوک: خب تو این دو سال چی؟
ا/ت: سرم شلوغ بوده با ارایشگری من اصلا نمیدونم دوست چی هست باید چی بهش بگم چی بهم بگه من اصلا با کسی صمیمی نیستم
کوک: میخوای باهم دوست باشیم یعنی از هم متنفر نباشیم ما که قراره همدیگرو ببینیم نمیتونیم از هم متنفر باشیم
ا/ت: نمیدونم
کوک:ا/ت
ا/ت: باشه فقط شمارتو بهم بده
کوک:باشه بیا
ا/ت: ممنون بیا یه فیلم گذاشتم میزارم از اول ببینیم و میرم از پایین خوراکی بیارم
کوک: باشه
کوک
باباش راست میگفت باهاش خوب باشی او خیلی خوب تر میشه
ا/ت: اومدم بیا بشین
کوک: باشه
ا/ت: احساس میکنم خجالتی هستی
کوک: نه نیستم در تعجبم بخاطر تو که چقدر سریع عوض شدی
ا/ت: من بسیار ادم مودیم
کوک: معلومه
یک ساعت بعد
کوک: تموم شد
ا/ت: 😴😴
کوک: خوابی؟
ا/ت: 😴😴
بلند شدم بغلش کردم گذاشتمش رو تختش و رفتم
فردا
ا/ت
از خواب بیدار شدم دیشب کی خوابم برد؟
#فیک
#سناریو
ا/ت
کوک: ا/ت
ا/ت: صبر کن نیا
کوک: چرا؟
سریع بلند شدم لباسمو عوض کردم موهامو درست کردم اتاقمو مرتب کردم
ا/ت: بیا
کوک: چیزی شده؟
ا/ت: نه فک کردم بابامه
کوک: چیکار میکردی؟
ا/ت: داشتم تلویزیون میدیدم
کوک:اها خب مزاحمت نمیشم
ا/ت: نه بیا بشین
کوک: کاری نداری؟
ا/ت: نه
کوک: اومده بودم معذرت خواهی کنم از طرف مامانم
ا/ت: نه چیزی نیست تو چرا باید عذر خواهی کنی مهم نیست مامان کاسو و کامین هم با من خوب نبود اصلا کسی با من خوب نیست من فک میکردم مشکل بقیه هستن ولی فهمیدم نه مشکل خودم هستم
کوک: نه مشکل تو نیستی
ا/ت: من واقعا مهربون نیستم ولی ولش کن ببخشید باهات اینقدر راحتم
کوک:به دوستات هم میگی؟
ا/ت: دوست؟ من هیچوقت دوستی نداشتم
کوک: چی؟
ا/ت: تو خودت میخواستی با کسی دوست باشی که نتونه حرف بزنه
کوک: خب تو این دو سال چی؟
ا/ت: سرم شلوغ بوده با ارایشگری من اصلا نمیدونم دوست چی هست باید چی بهش بگم چی بهم بگه من اصلا با کسی صمیمی نیستم
کوک: میخوای باهم دوست باشیم یعنی از هم متنفر نباشیم ما که قراره همدیگرو ببینیم نمیتونیم از هم متنفر باشیم
ا/ت: نمیدونم
کوک:ا/ت
ا/ت: باشه فقط شمارتو بهم بده
کوک:باشه بیا
ا/ت: ممنون بیا یه فیلم گذاشتم میزارم از اول ببینیم و میرم از پایین خوراکی بیارم
کوک: باشه
کوک
باباش راست میگفت باهاش خوب باشی او خیلی خوب تر میشه
ا/ت: اومدم بیا بشین
کوک: باشه
ا/ت: احساس میکنم خجالتی هستی
کوک: نه نیستم در تعجبم بخاطر تو که چقدر سریع عوض شدی
ا/ت: من بسیار ادم مودیم
کوک: معلومه
یک ساعت بعد
کوک: تموم شد
ا/ت: 😴😴
کوک: خوابی؟
ا/ت: 😴😴
بلند شدم بغلش کردم گذاشتمش رو تختش و رفتم
فردا
ا/ت
از خواب بیدار شدم دیشب کی خوابم برد؟
#فیک
#سناریو
۹۲۸
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.