پارت ۱۳۰
پارت ۱۳۰
#جونگکوک
خنده و گریه رو باهم آمیخته بود! دیوونه شده بود.. محل جای بوسه هاش روی صورتم نبض میزد... دستاشو آورد بالا و اشکام که سرازیر میشد پاک میکرد! ... گریه ام بند نمیومد ! خنده اش رو متوقف کرد ..
سومی: بس کن ک..هع کوک !! 🥺
من: نمیتونم! .. حح 😭 نمیتونم !
یهو از رو اوپن بلند شد و رفت تو آشپزخونه و یه چاقو برداشت! .. مست بود هنوز و کاراش دست خودش نبود! دیوانه شدم ...
من: چیکار میکنی سومی؟؟😰
دستشو محکم گرفتم و چاقو رو از بین انگشت هاش در آوردم و پرت کردم گوشه آشپزخونه!!
میخواست بره سمت چاقو تا دوباره بیارتش که دیگه به سیم آخر زدم!
چسپوندمش به یخچال و محکم بوسش میکردم در حدی که نفس کم بیاره ... هدفم این بود که زیر دستم بیهوش بشه !!
عصبی بودم و به شدت ناراحت ... تی شرتش رو از تنش در آوردم و دستمو از روی سوتین لیمویی که پوشیده بود می کشیدم به سینه های اسفنجیش!! کم کم داشت سر میشد زیر دستام! بهش آسیبی نمیزدم و فقط تحریکش میکردم! ... یهو سر خورد و نشست روی زمین ! ... تقریبا بی هوش شد .. بلندش کردم و گذاشتمش روی تخت !! کت و پیرهنم رو در آوردم و کنارش دراز کشیدم. به تخت بود که با یه حرکت اونو به پهلو کردم ..
دستهای کشیده اش رو انداختم دور کمرم و بدن تپل و عضله ای ایش رو به بدن خودم چسپوندم ! انگار یه نفر بودیم !!
ضربان قلبش رو حس میکردم و گرمایی که از طرف اون بهم می رسید خیلی لذت بخش بود .. اما این موضوع که رفتار من باعث شد اون اینطوری خودش رو داغون کنه اصلا از سرم بیرون نمی رفت!
چشمام خیلی خسته بود و آروم رفت رو هم !!!
#سومی
با احساس سنگینی بدی توی سرم بیدار شدم .. نگاه پایین کردم .. خط بین سینه های کوک رو دیدم. فهمیدم منو چسپونده به خودش و سرم روی دست راستش بود... از روش بلند شدم .. هیچی تنم نبود به جز لباس زیر و شلوارکم. هنگ کردم. این منم !؟
هر چی فکر میکردم چیزی یادم نمیومد ! یعنی چیکار کردم؟؟ نشستم روی تخت ..
من: چه اتفاقی افتاده؟؟
یهو دستمو گرفت و دوباره منو کشوند بین دستاش ..
کوک: منو تا مرز دیوونگی محض بردی !!
من: ک..کوک! من ...
کوک: ششش خوابم میاد سومی! صدای نفس هات لالایی منه !
من: ک..کوک حالم خوب نیست !!
کوک: چیییی؟؟؟
یهو با بدو رفتم تو دستشویی !! اونم اومد دنبالم .. بالا میاوردم.. پشتمو ماساژ میداد ..
کوک: آفرین دختر خوب اینه بده بیرون همه اون زهرماری که خوردی !!
فشار زیادی بهم اومد ! بلند شدم و آب زدم به ناحیه حلق و دهنم... یهو سرازیر شدن یه چیز گرمی رو روی لب هام حس کردم ..
کوک: حح 😰 خ..خون !! س..سومی خون دماغ شدی!!
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه کامنت بزارین
#جونگکوک
خنده و گریه رو باهم آمیخته بود! دیوونه شده بود.. محل جای بوسه هاش روی صورتم نبض میزد... دستاشو آورد بالا و اشکام که سرازیر میشد پاک میکرد! ... گریه ام بند نمیومد ! خنده اش رو متوقف کرد ..
سومی: بس کن ک..هع کوک !! 🥺
من: نمیتونم! .. حح 😭 نمیتونم !
یهو از رو اوپن بلند شد و رفت تو آشپزخونه و یه چاقو برداشت! .. مست بود هنوز و کاراش دست خودش نبود! دیوانه شدم ...
من: چیکار میکنی سومی؟؟😰
دستشو محکم گرفتم و چاقو رو از بین انگشت هاش در آوردم و پرت کردم گوشه آشپزخونه!!
میخواست بره سمت چاقو تا دوباره بیارتش که دیگه به سیم آخر زدم!
چسپوندمش به یخچال و محکم بوسش میکردم در حدی که نفس کم بیاره ... هدفم این بود که زیر دستم بیهوش بشه !!
عصبی بودم و به شدت ناراحت ... تی شرتش رو از تنش در آوردم و دستمو از روی سوتین لیمویی که پوشیده بود می کشیدم به سینه های اسفنجیش!! کم کم داشت سر میشد زیر دستام! بهش آسیبی نمیزدم و فقط تحریکش میکردم! ... یهو سر خورد و نشست روی زمین ! ... تقریبا بی هوش شد .. بلندش کردم و گذاشتمش روی تخت !! کت و پیرهنم رو در آوردم و کنارش دراز کشیدم. به تخت بود که با یه حرکت اونو به پهلو کردم ..
دستهای کشیده اش رو انداختم دور کمرم و بدن تپل و عضله ای ایش رو به بدن خودم چسپوندم ! انگار یه نفر بودیم !!
ضربان قلبش رو حس میکردم و گرمایی که از طرف اون بهم می رسید خیلی لذت بخش بود .. اما این موضوع که رفتار من باعث شد اون اینطوری خودش رو داغون کنه اصلا از سرم بیرون نمی رفت!
چشمام خیلی خسته بود و آروم رفت رو هم !!!
#سومی
با احساس سنگینی بدی توی سرم بیدار شدم .. نگاه پایین کردم .. خط بین سینه های کوک رو دیدم. فهمیدم منو چسپونده به خودش و سرم روی دست راستش بود... از روش بلند شدم .. هیچی تنم نبود به جز لباس زیر و شلوارکم. هنگ کردم. این منم !؟
هر چی فکر میکردم چیزی یادم نمیومد ! یعنی چیکار کردم؟؟ نشستم روی تخت ..
من: چه اتفاقی افتاده؟؟
یهو دستمو گرفت و دوباره منو کشوند بین دستاش ..
کوک: منو تا مرز دیوونگی محض بردی !!
من: ک..کوک! من ...
کوک: ششش خوابم میاد سومی! صدای نفس هات لالایی منه !
من: ک..کوک حالم خوب نیست !!
کوک: چیییی؟؟؟
یهو با بدو رفتم تو دستشویی !! اونم اومد دنبالم .. بالا میاوردم.. پشتمو ماساژ میداد ..
کوک: آفرین دختر خوب اینه بده بیرون همه اون زهرماری که خوردی !!
فشار زیادی بهم اومد ! بلند شدم و آب زدم به ناحیه حلق و دهنم... یهو سرازیر شدن یه چیز گرمی رو روی لب هام حس کردم ..
کوک: حح 😰 خ..خون !! س..سومی خون دماغ شدی!!
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه کامنت بزارین
۲۱.۲k
۱۰ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.