🍷پارت122🍷
🍷پارت122🍷
"میسو"
ترسم الکی نبود ، مامانم منو لو داد
با ترس به کوک نگاه کردم مشکوک نگام میکرد
+م..مامان چیزی نمونده خدب بهم ا..عتماد کن
چشمای کوک باعث میشد حرفام یادم بره
_ زود برگرد دیگه نمیتونم تحمل کنم
کوک با دستش اشاره میکرد تموم کن
+باشه مامان قول میدم قول میدم
گریش شدت گرفته بود
+مامان باید قطع کنم
_فقط بگو...ج..جات خوبه
+اره مامان جام عالیه حالم خوبه
_خو..خوبه
+مامان خیلی دوست دارم م...مراقب خودت باش خدافظ
سریع قطع کردم و اشکامو پاک کردم اروم به کوک نگاه کردم
گوشیو گرفت و سیم کارتشو در اورد خیلی راحت شکوند
برگشت نگام کرد
_فکر کنم باید چیزی بهم بگی
+فکر کنم خودت فهمیدی
_میخوام از زبون خودت بشنوم
انگشتامو به هم گره زدم
+اونروز که تعقیبت کردم
یکی از ابروهاشو انداخت بالا
+خو..خوب من
دستاشو گذاشتن کنارم خودشو کشید سمتم
منم همونطور عقب رفتم
_خوب
عوضی صداشو خمار کرده بود
+با خودم گفتم ب..به مامانم زنگ بزنم
همینطور میومد جلو من میرفتم عقب
_جالب شد
انقدر رفتم عقب که گودی کمرم رو دسته کاناپه موند و صورت کوک هم نزدیک صورتم
قلبم تند میزد
+با تلفن عمومی باهاش تماس گرفتم گفتم حالم خوبه و زود...زود برمیگردم
نفساش به صورتم میخورد
_که زود برمیگردی اره
اب دهنمو قورت دادم
+فق..فقط میخواستم ارومش کنم
صورتشو اروم نزویک صورتم کرد منتظر به لباش خیره شدم
اما بین راه یهو مکث کرد یه نفس عمیق کشید و کنار رفت
به صفحه سیاه تی وی زل زد لعنت بهش انگار میخواد انتقام بگیره
.......
الکی خودمو مشغول غذا درست کردن نشون میدادم غذا حاضر بود ولی کوک همینجوری داشت منو نگاه میکرد و این باعث میشد هول کنم
دست و پامو کاملا گم کرده بودم و زیره نگاش داشتم ذوب میشدم
بعد چند تا نفس عمیق کشیدن به خودم اومدمو غذارو گذاشتم رو میز حتی بهش نگاهم نکردم گونه هام داغ کرده بود و امیدوارم قرمز نباشه
چمه؟
حالم داره از خودم بهم میخوره
مخصوصا الان که دستم لرزش هم داشت
خوب تقصیر من نیست
عادت ندارم یه پسر همش زیر چشمی منو نگاه کنه
اونم نه هر پسری...
کوک فرق میکنه
اروم شروع کردم به خوردن غذا
زیر چشمی بهش نگاه کردم و اونجا بود که نتونستم نگاهمو بردارم...چرا تاحالا دقت نکرده بودم که موقع غذا خوردن انقدر بامزه میشه؟
ناخداگاه لبخند ریزی رو صورتم نشست
کوک توی دوحالت خیلی بامزه و معصومه
یکی وقتی غذا میخوره و یکی هم وقتی خوابه
با یاداوری قیافه خوابیدنش قلبم لرزید
اوه
فهمیدم خیلی دارم نگاش میکنم پس بیخیال شدم و غذامو خوردم
برعکس اون خیلی اروم میخوردش اما اون...لعنتی اصلا به غذا رحم نمیکرد در واقع هیچوقت لیوان ابو سرکشید که تمام لبش خیس شد نتونستم جلو خندمو بگیرم و بلند خنديدم
محو نگام میکرد...
عاا پارت بعد... اصماته😜😉💖🍷🍷
"میسو"
ترسم الکی نبود ، مامانم منو لو داد
با ترس به کوک نگاه کردم مشکوک نگام میکرد
+م..مامان چیزی نمونده خدب بهم ا..عتماد کن
چشمای کوک باعث میشد حرفام یادم بره
_ زود برگرد دیگه نمیتونم تحمل کنم
کوک با دستش اشاره میکرد تموم کن
+باشه مامان قول میدم قول میدم
گریش شدت گرفته بود
+مامان باید قطع کنم
_فقط بگو...ج..جات خوبه
+اره مامان جام عالیه حالم خوبه
_خو..خوبه
+مامان خیلی دوست دارم م...مراقب خودت باش خدافظ
سریع قطع کردم و اشکامو پاک کردم اروم به کوک نگاه کردم
گوشیو گرفت و سیم کارتشو در اورد خیلی راحت شکوند
برگشت نگام کرد
_فکر کنم باید چیزی بهم بگی
+فکر کنم خودت فهمیدی
_میخوام از زبون خودت بشنوم
انگشتامو به هم گره زدم
+اونروز که تعقیبت کردم
یکی از ابروهاشو انداخت بالا
+خو..خوب من
دستاشو گذاشتن کنارم خودشو کشید سمتم
منم همونطور عقب رفتم
_خوب
عوضی صداشو خمار کرده بود
+با خودم گفتم ب..به مامانم زنگ بزنم
همینطور میومد جلو من میرفتم عقب
_جالب شد
انقدر رفتم عقب که گودی کمرم رو دسته کاناپه موند و صورت کوک هم نزدیک صورتم
قلبم تند میزد
+با تلفن عمومی باهاش تماس گرفتم گفتم حالم خوبه و زود...زود برمیگردم
نفساش به صورتم میخورد
_که زود برمیگردی اره
اب دهنمو قورت دادم
+فق..فقط میخواستم ارومش کنم
صورتشو اروم نزویک صورتم کرد منتظر به لباش خیره شدم
اما بین راه یهو مکث کرد یه نفس عمیق کشید و کنار رفت
به صفحه سیاه تی وی زل زد لعنت بهش انگار میخواد انتقام بگیره
.......
الکی خودمو مشغول غذا درست کردن نشون میدادم غذا حاضر بود ولی کوک همینجوری داشت منو نگاه میکرد و این باعث میشد هول کنم
دست و پامو کاملا گم کرده بودم و زیره نگاش داشتم ذوب میشدم
بعد چند تا نفس عمیق کشیدن به خودم اومدمو غذارو گذاشتم رو میز حتی بهش نگاهم نکردم گونه هام داغ کرده بود و امیدوارم قرمز نباشه
چمه؟
حالم داره از خودم بهم میخوره
مخصوصا الان که دستم لرزش هم داشت
خوب تقصیر من نیست
عادت ندارم یه پسر همش زیر چشمی منو نگاه کنه
اونم نه هر پسری...
کوک فرق میکنه
اروم شروع کردم به خوردن غذا
زیر چشمی بهش نگاه کردم و اونجا بود که نتونستم نگاهمو بردارم...چرا تاحالا دقت نکرده بودم که موقع غذا خوردن انقدر بامزه میشه؟
ناخداگاه لبخند ریزی رو صورتم نشست
کوک توی دوحالت خیلی بامزه و معصومه
یکی وقتی غذا میخوره و یکی هم وقتی خوابه
با یاداوری قیافه خوابیدنش قلبم لرزید
اوه
فهمیدم خیلی دارم نگاش میکنم پس بیخیال شدم و غذامو خوردم
برعکس اون خیلی اروم میخوردش اما اون...لعنتی اصلا به غذا رحم نمیکرد در واقع هیچوقت لیوان ابو سرکشید که تمام لبش خیس شد نتونستم جلو خندمو بگیرم و بلند خنديدم
محو نگام میکرد...
عاا پارت بعد... اصماته😜😉💖🍷🍷
۹۸.۱k
۱۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.