دختر شیطون بلا91
#دخترشیطونبلا91
در یخچال رو باز کردم و یکم به داخلش نگاه کردم، خامه شکلاتیم تموم شده بود و دلم چیز دیگه ای نمیخواست پس در یخچال رو بستم و بعد از اینکه کلیدم رو برداشتم، از خونه بیرون زدم...
با دیدن ماشینی که به صورت دوبل کنار ماشینم پارک کرده بود اخمام رو تو هم کشیدم و گفتم:
_ عه لعنتی!
به اطراف نگاه کردم تا راننده اش رو پیدا کنم اما هیچکس اون اطراف نبود.
یجوری پارک کرده بود که حتی نمیتونستم سوار ماشینم بشم!
لگدی به ماشینش زدم که صدای دزدگیرش بلند شد؛ منم همونجا به ماشینم تکیه دادم و منتظر شدم تا اون گاوی که اینطوری پارک کرده بیاد ماشینش رو جمع کنه!
دقیقا ده دقیقه ای بود که همونطوری معطل بودم و دیگه کم کم داشتم کلافه میشدم اما هیچ خبری از اون راننده نبود.
پوفی کشیدم و با اعصاب خوردی گفتم:
_ آروم باش مهسا، الان طرف میاد میزنی جر وا جرش میکنی و جیگرت خنک میشه، خیالت راحت!
یه نگاه به ساعت کردم و باز حرص خوردم؛ یعنی خیر سرم میخواستم برم سر مزار مامان بابا و بعد برم خونه ی اون عتیقه اما خب شانس نداشتم...
وقتی دیدم فایده نداره، به سمت در کمک راننده رفتم و در رو باز کردم و سوار شدم.
یکی از پاهام رو سمت صندلی راننده گذاشتم و خواستم اون یکی پامم ببرم که گوشه ی مانتوم به کنارِ صندلی گیر کرد و وسط ماشین در حالی که یکی از پاهام بالا بود، موندم!
همینطور به اون راننده ی گاو فحش میدادم و سعی میکردم که خودم رو نجات بدم اما دقیقا همون لحظه در ساختمونمون باز شد و یه پسر خیلی خوشتیپ و جذاب اومد بیرون...
سرجام خشکم زد و با تعجب زیر لب گفتم:
_ ما از اینا داشتیم و من نمیدونستم؟ این چرا تا الان خودش رو رو نکرده بود؟
به خودم که اومدم دیدم جلوی ماشینم ایستاده و داره با خنده نگاهم میکنه پس برخلاف اینکه تو دلم داشتم قربون قد و بالای رعناش میرفتم، اخمام رو تو هم کشیدم و زیر لب " زهرماری" نثارش کردم.
مانتوم رو از پشت صندلی آزاد کردم و بالاخره روی صندلی راننده نشستم و بی توجه به پسره که هنوز جلوم ایستاده بود و میخندید، دستم رو متوالی وار روی بوق گذاشتم تا بالاخره صاحب اون ماشین قراضه پیدا بشه!
یه چند ثانیه که گذشت پسره ضربه آرومی روی کاپوتم زد و با حرکت دست گفت:
_ چخبرته؟ دستت رو از روی بوق بردار
چپ چپ نگاهش کردم و منم همونطوری با اشاره گفتم:
_ به توچه؟
_ کر شدیم خب!
شیشه ماشینم رو پایین کشیدم، سرم رو از پنجره بیرون بردم و گفتم:
_ چی میگی شما؟ چیکار داری؟
_ کر شدم
_ برو یه جا دیگه وایسا که کر نشی
_ اینجا رو خریدی مگه؟
#جذاب #خاص
در یخچال رو باز کردم و یکم به داخلش نگاه کردم، خامه شکلاتیم تموم شده بود و دلم چیز دیگه ای نمیخواست پس در یخچال رو بستم و بعد از اینکه کلیدم رو برداشتم، از خونه بیرون زدم...
با دیدن ماشینی که به صورت دوبل کنار ماشینم پارک کرده بود اخمام رو تو هم کشیدم و گفتم:
_ عه لعنتی!
به اطراف نگاه کردم تا راننده اش رو پیدا کنم اما هیچکس اون اطراف نبود.
یجوری پارک کرده بود که حتی نمیتونستم سوار ماشینم بشم!
لگدی به ماشینش زدم که صدای دزدگیرش بلند شد؛ منم همونجا به ماشینم تکیه دادم و منتظر شدم تا اون گاوی که اینطوری پارک کرده بیاد ماشینش رو جمع کنه!
دقیقا ده دقیقه ای بود که همونطوری معطل بودم و دیگه کم کم داشتم کلافه میشدم اما هیچ خبری از اون راننده نبود.
پوفی کشیدم و با اعصاب خوردی گفتم:
_ آروم باش مهسا، الان طرف میاد میزنی جر وا جرش میکنی و جیگرت خنک میشه، خیالت راحت!
یه نگاه به ساعت کردم و باز حرص خوردم؛ یعنی خیر سرم میخواستم برم سر مزار مامان بابا و بعد برم خونه ی اون عتیقه اما خب شانس نداشتم...
وقتی دیدم فایده نداره، به سمت در کمک راننده رفتم و در رو باز کردم و سوار شدم.
یکی از پاهام رو سمت صندلی راننده گذاشتم و خواستم اون یکی پامم ببرم که گوشه ی مانتوم به کنارِ صندلی گیر کرد و وسط ماشین در حالی که یکی از پاهام بالا بود، موندم!
همینطور به اون راننده ی گاو فحش میدادم و سعی میکردم که خودم رو نجات بدم اما دقیقا همون لحظه در ساختمونمون باز شد و یه پسر خیلی خوشتیپ و جذاب اومد بیرون...
سرجام خشکم زد و با تعجب زیر لب گفتم:
_ ما از اینا داشتیم و من نمیدونستم؟ این چرا تا الان خودش رو رو نکرده بود؟
به خودم که اومدم دیدم جلوی ماشینم ایستاده و داره با خنده نگاهم میکنه پس برخلاف اینکه تو دلم داشتم قربون قد و بالای رعناش میرفتم، اخمام رو تو هم کشیدم و زیر لب " زهرماری" نثارش کردم.
مانتوم رو از پشت صندلی آزاد کردم و بالاخره روی صندلی راننده نشستم و بی توجه به پسره که هنوز جلوم ایستاده بود و میخندید، دستم رو متوالی وار روی بوق گذاشتم تا بالاخره صاحب اون ماشین قراضه پیدا بشه!
یه چند ثانیه که گذشت پسره ضربه آرومی روی کاپوتم زد و با حرکت دست گفت:
_ چخبرته؟ دستت رو از روی بوق بردار
چپ چپ نگاهش کردم و منم همونطوری با اشاره گفتم:
_ به توچه؟
_ کر شدیم خب!
شیشه ماشینم رو پایین کشیدم، سرم رو از پنجره بیرون بردم و گفتم:
_ چی میگی شما؟ چیکار داری؟
_ کر شدم
_ برو یه جا دیگه وایسا که کر نشی
_ اینجا رو خریدی مگه؟
#جذاب #خاص
۶.۲k
۳۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.