"فَِاَِکَِرَِ رَِوَِاَِنَِیَِ وَِلَِیَِ عَِاَِشَِقَِ"part:6
کیم تهیونگ عوضییییی تو با من چیکار کردیییی کیم تهیونگگگگگ(با گریه)
از اونجایی که تهیونگ خونه نبود و سرکار بود اجتماعی بدو بدو اومد اتاق و درو باز کرد و نفس زنان گفت چیشده خانوم آروم باشید اتفاقی نیافتاده من با گریه گفتم تهیونگ کجاست اربابت کجاست بگووو اتفاقی نیافتاده من دیگه دخترونگیمو ندارم بعد تو میگی اتفاقی نیافتاده؟؟ بگو ارباب عوضیت کجاست
گفت خانوم یک ساعت دیگه ارباب میان صبر کنید لطفا
گفتم بهش زنگ بزن بگو زود بیاد خونه زود برو بگو بهش لطفا دارم از درد میمیرم 💔
گفت چشم خانوم شما بخوابین از درد به خودم میپیچیدم نیم ساعت بعد دیدم در اتاق باز شد تهیونگ با صورتی متعجب اومد داخل و حاج واج دور خودش میچرخید(دارم تصورش میکنم😂)
بهش محل ندادم ولی یه لبخند کوچیکی به خاطر اون کارش اومد رو لبم🙃
خودشم خندید گفت چیشده لیدی قشنگ من؟؟ناراحتت کردم؟؟ بهش جواب ندادم نیشخند صدا داری زدو و اومد کنارم نشست و گفت بانوم باهام قهر کرده هیگاد😔
با هر حرفش بیشتر خودمو میفرستادم زیر پتو هیچ لباسی رو تنم نبود برهنه بودم کامل تهیونگ دستشو کرد زیر پتو و بدنمو لمس میکرد
پتورو از رو صورتم یهو برداشت و خودشو انداخت روم من ترسیدم یه لیس کوچیکی به لبام زد نیشخند زد و گفت چیکارم داشتی که منو ار سرکارم کشوندی خونه دلت برام تنگ شده بود؟
یه عوضی ای زیر لبم گفتم که شنید و گفت آدم به شوهر خودش نمیگه عوضی
من با ترس به چشماش نگاه کردم صورتش نزدیکم کرد و گفت دلم دوباره اون بدن خوش فرمتو میخواد
میدیم بهم؟
با ترس گفتم ن.نن.ن.نه
گفت باشه هفته ی دیگه عروسیمونه و تو دیگه مال خودم میشی
با تعجب گفتم عروسی گفت آره عروسی
گفتم من کلا ۱۵یا ۱۶ سالمه عروسی الان نهههههه
خندید و گفت برای اینکه مال من بشی زود نیس بیب صورتشو نزدیکم کردو شروع به مکیدن لبام کرد
جوری که داشتم خفه میشدم نمیدونم چیشد که همراهیش کردم چشامو بستم و همراه با مک هایی که میزد منم همراهیش میکردم لبامو گاز گرفت جوری که لبام از هم جداشد و زبونشون وارد دهنم کردو همه جای دهنمو حس کرد
خودشو بهم میمالوند که یکدفعه.....
"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡
میخوام زودتر فاکر روانی رو تموم کنم و یه رمان دیگه بنویسم درباره ی جونگکوک نظر بدین خونآشامی بنویسم یا مافیایی؟؟؟؟توی نظرات بگین
از اونجایی که تهیونگ خونه نبود و سرکار بود اجتماعی بدو بدو اومد اتاق و درو باز کرد و نفس زنان گفت چیشده خانوم آروم باشید اتفاقی نیافتاده من با گریه گفتم تهیونگ کجاست اربابت کجاست بگووو اتفاقی نیافتاده من دیگه دخترونگیمو ندارم بعد تو میگی اتفاقی نیافتاده؟؟ بگو ارباب عوضیت کجاست
گفت خانوم یک ساعت دیگه ارباب میان صبر کنید لطفا
گفتم بهش زنگ بزن بگو زود بیاد خونه زود برو بگو بهش لطفا دارم از درد میمیرم 💔
گفت چشم خانوم شما بخوابین از درد به خودم میپیچیدم نیم ساعت بعد دیدم در اتاق باز شد تهیونگ با صورتی متعجب اومد داخل و حاج واج دور خودش میچرخید(دارم تصورش میکنم😂)
بهش محل ندادم ولی یه لبخند کوچیکی به خاطر اون کارش اومد رو لبم🙃
خودشم خندید گفت چیشده لیدی قشنگ من؟؟ناراحتت کردم؟؟ بهش جواب ندادم نیشخند صدا داری زدو و اومد کنارم نشست و گفت بانوم باهام قهر کرده هیگاد😔
با هر حرفش بیشتر خودمو میفرستادم زیر پتو هیچ لباسی رو تنم نبود برهنه بودم کامل تهیونگ دستشو کرد زیر پتو و بدنمو لمس میکرد
پتورو از رو صورتم یهو برداشت و خودشو انداخت روم من ترسیدم یه لیس کوچیکی به لبام زد نیشخند زد و گفت چیکارم داشتی که منو ار سرکارم کشوندی خونه دلت برام تنگ شده بود؟
یه عوضی ای زیر لبم گفتم که شنید و گفت آدم به شوهر خودش نمیگه عوضی
من با ترس به چشماش نگاه کردم صورتش نزدیکم کرد و گفت دلم دوباره اون بدن خوش فرمتو میخواد
میدیم بهم؟
با ترس گفتم ن.نن.ن.نه
گفت باشه هفته ی دیگه عروسیمونه و تو دیگه مال خودم میشی
با تعجب گفتم عروسی گفت آره عروسی
گفتم من کلا ۱۵یا ۱۶ سالمه عروسی الان نهههههه
خندید و گفت برای اینکه مال من بشی زود نیس بیب صورتشو نزدیکم کردو شروع به مکیدن لبام کرد
جوری که داشتم خفه میشدم نمیدونم چیشد که همراهیش کردم چشامو بستم و همراه با مک هایی که میزد منم همراهیش میکردم لبامو گاز گرفت جوری که لبام از هم جداشد و زبونشون وارد دهنم کردو همه جای دهنمو حس کرد
خودشو بهم میمالوند که یکدفعه.....
"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡"♡
میخوام زودتر فاکر روانی رو تموم کنم و یه رمان دیگه بنویسم درباره ی جونگکوک نظر بدین خونآشامی بنویسم یا مافیایی؟؟؟؟توی نظرات بگین
۵.۱k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.