بهترین شب خوشی
بهترین شب خوشی
پارت ۵
تو راه خونه ماد پدر ا/ت ...
+:جونگ کوکی استرس دارممم
_:دستمو بگیر..... الان دیگه استرس نمیگری باشه؟
+:باشه عشقم....
چند مین بعد
+:رسیدم بعد که رفتیم داخل شروع کردیم صحبت کردن...
_:اممم ... بله من و ا/ت مامان بابا شدیم ...
+م:آها چه زود امروز فهمیدید ؟
_:نه .... یکماه پیش
+م:چطور شما یکماه پیش باهم ازدواج کردید؟؟
_:اممم... آخه قبل ازدواجمون ا/ت دوقلو هامو باردار شد..
+پ:اهمم منظورت چیه ؟؟
+:بابا جونگ کوکی راست میگه من قبل ازدواجمون باردار شدم .....
+پ:تو غلط کردی ....(با عصبانیت)
+:اومد بزنتم جونگ کوک جلوم وایساد جونگ کوک و زد ....
+پ:همین که گقتم بچه رو سقط کن.؟؟؟
+:نمیکنمممم..
بابام اومد دستمو کشید ببره جونگ کوک اسلحه شو در آورد
_:گفت اگه بردیش میزنم خودمو میکشم
+:بابا نکن اسلحه اش پرههه
_:یکی شلیک کردم تو حیاط
باباش وایساد
+:دستمو از دستش در آوردم بعد رفتن سمت جونگ کوک نکن تروخدا (با گریههههه)
خمارییییییی.....😭😭
پارت ۵
تو راه خونه ماد پدر ا/ت ...
+:جونگ کوکی استرس دارممم
_:دستمو بگیر..... الان دیگه استرس نمیگری باشه؟
+:باشه عشقم....
چند مین بعد
+:رسیدم بعد که رفتیم داخل شروع کردیم صحبت کردن...
_:اممم ... بله من و ا/ت مامان بابا شدیم ...
+م:آها چه زود امروز فهمیدید ؟
_:نه .... یکماه پیش
+م:چطور شما یکماه پیش باهم ازدواج کردید؟؟
_:اممم... آخه قبل ازدواجمون ا/ت دوقلو هامو باردار شد..
+پ:اهمم منظورت چیه ؟؟
+:بابا جونگ کوکی راست میگه من قبل ازدواجمون باردار شدم .....
+پ:تو غلط کردی ....(با عصبانیت)
+:اومد بزنتم جونگ کوک جلوم وایساد جونگ کوک و زد ....
+پ:همین که گقتم بچه رو سقط کن.؟؟؟
+:نمیکنمممم..
بابام اومد دستمو کشید ببره جونگ کوک اسلحه شو در آورد
_:گفت اگه بردیش میزنم خودمو میکشم
+:بابا نکن اسلحه اش پرههه
_:یکی شلیک کردم تو حیاط
باباش وایساد
+:دستمو از دستش در آوردم بعد رفتن سمت جونگ کوک نکن تروخدا (با گریههههه)
خمارییییییی.....😭😭
۳.۵k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.