پارت هشت

پارت هشت 😍

یوری توی تخت خیلی غلت میزد

و یونگ شیک نتونست بخوابه

فردای آن روز 😁

چشمای یونگ شیک باد کرد بود

یوری : دیشب نتونستی بخوابی

یونگ شیک : نه راستش

یوری : توی خواب کاری کردم 😱؟

یونگ شیک : راستش بد جور غلت میزدی

یوری سرخ شد 🤪

یوری : واقعا متاسفم

یونگ شیک :اشکالی نداره

یونگ شیک :بیا صبحونه

یوری : باشه

بعد صبحانه 😇

یونگ شیک : من باید برم سر کار

یوری : تو میری سرکار بابات میدونه

یونگ شیک : نه

یوری :میتونم شغلت رو بدونم

یونگ شیک : راستش من مافیا هستم

یوری : چشماش برق زد

یوری : ووی خدا مافیا

یونگ شیک: از مافیا خوشت میاد

یوری : من بد جور روی مافیا ها کراشم

یوری : البته بد برخورد نکنی ها

پایان بارت ۸😘
دیدگاه ها (۶)

پارت ۹ یونگ شیک خندید 😁یونگ شیک : من باورم نمیشد از مافیا خو...

پارت ۱۰ 😇😆یوری : تفنگ 😱یونگ شیک : آروم باش یوری : یادم رفته ...

پارت هفت یونگ شیک : بله مامان یوری :زدیم بود همه بهمون شک ‌ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط