love Between the Tides
love Between the Tides²
(پارت دوم: آشنایی با استاد ریاضی)
لیا:«اسمت چیه؟»
ا/ت:«پارک ا/ت هستم.»
لیا:«منم کانگ لیا هستم. خوشبختم.»
ا/ت:«منم همینطور.»
ا/ت ناگهان سرش را به سمت دختر دیگری در ردیف جلو چرخاند، که او به ا/ت خیره شده بود.
ا/ت«اون دختره چرا اینجوری به من نگاه میکنه؟ انگار قراره بکشمش.»
لیا با آرامش شانههایش را بالا انداخت. لیا:«سومین رو میگی؟ فکر کنم داره بهت حسودی میکنه. اخه اون خودش رو زیباترین فرد این دانشکده میدونه. همیشه همینطوره.»
درست در همان لحظه، در بزرگ سالن با صدای محکمی باز شد.
تمام هیاهوی کلاس ناگهان خفه شد. هر نگاهی، هر پچپچی، و حتی سردرگمی ا/ت،همه چیز به پایان رسید مردی وارد شد. کت و شلوار تیرهاش بینقص بود، موهای مشکی تیرهاش به شکلی هنرمندانه و در عین حال طبیعی روی پیشانیاش نشسته بود.
لیا آهی کشید: «وای! خیلی خوشتیپه من عاشق ریاضی میشم»
آن مرد، بدون آنکه خونسردیاش کم شود، به سمت جایگاه استاد رفت و روبروی همه ایستاد.
از دید ا/ت
«چه از خود راضی. حتماً میخواد خودش رو معرفی کنه.»
اما صدایش، برخلاف انتظار ا/ت، آرام، عمیق و بود
تهیونگ:«سلام. من کیم تهیونگ هستم، استاد ریاضی شما.»
کلمات ساده بودند، اما انگار وزن سنگینی داشتند.
تهیونگ:«ورودتون رو به دانشگاه تبریک میگم. موفق باشید»
(پایان پارت دوم)
ببخشید پارت اول و دوم کم هست
#فیک
#سناریو
(پارت دوم: آشنایی با استاد ریاضی)
لیا:«اسمت چیه؟»
ا/ت:«پارک ا/ت هستم.»
لیا:«منم کانگ لیا هستم. خوشبختم.»
ا/ت:«منم همینطور.»
ا/ت ناگهان سرش را به سمت دختر دیگری در ردیف جلو چرخاند، که او به ا/ت خیره شده بود.
ا/ت«اون دختره چرا اینجوری به من نگاه میکنه؟ انگار قراره بکشمش.»
لیا با آرامش شانههایش را بالا انداخت. لیا:«سومین رو میگی؟ فکر کنم داره بهت حسودی میکنه. اخه اون خودش رو زیباترین فرد این دانشکده میدونه. همیشه همینطوره.»
درست در همان لحظه، در بزرگ سالن با صدای محکمی باز شد.
تمام هیاهوی کلاس ناگهان خفه شد. هر نگاهی، هر پچپچی، و حتی سردرگمی ا/ت،همه چیز به پایان رسید مردی وارد شد. کت و شلوار تیرهاش بینقص بود، موهای مشکی تیرهاش به شکلی هنرمندانه و در عین حال طبیعی روی پیشانیاش نشسته بود.
لیا آهی کشید: «وای! خیلی خوشتیپه من عاشق ریاضی میشم»
آن مرد، بدون آنکه خونسردیاش کم شود، به سمت جایگاه استاد رفت و روبروی همه ایستاد.
از دید ا/ت
«چه از خود راضی. حتماً میخواد خودش رو معرفی کنه.»
اما صدایش، برخلاف انتظار ا/ت، آرام، عمیق و بود
تهیونگ:«سلام. من کیم تهیونگ هستم، استاد ریاضی شما.»
کلمات ساده بودند، اما انگار وزن سنگینی داشتند.
تهیونگ:«ورودتون رو به دانشگاه تبریک میگم. موفق باشید»
(پایان پارت دوم)
ببخشید پارت اول و دوم کم هست
#فیک
#سناریو
- ۲۴.۶k
- ۱۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط