P101
P101
تارا-علی یه زنگ به بچه ها بزن ببین کجان
علی-میان دیگه
توبیا بغل من ازکی بغلت نکردم چندساعتههه
تارا-رفتم کنارش روکاناپه نشستم اونم بلم کرد
علی-چرا اینقد توبغلی
تارا-نومودونم
علی-داشتم باموهاش باز یمیکردم
اونم سرش و گذاشته بود روپاهام
تارا-علی کی میان پس
من خیلی دلم میخواد کیک رو بخورم
علی-توچرا اینقد شکمویی
تارا-نه خیلی دلم میخواد خوب
علی-قربونت بشم من الان میان
داشتیم حرف میزدیم که زنگ در خورد
بچه ها بودن
یک ربع بعد:
تارا-خوب اقا من کیکی و میبرم ازصبحه منتطرم شما بیایید اینا رو بخورم
علی-راس میگیه اونقد غرغر کرد بود
ملیکا-اجی من و اذیت نکناااااا
علی-من تسلیمم
نیکا-راس میگه فکرنکن چون من ابجیم ازت دفاع میکنم
علی-من که گفتمم تسلیمم
محمدرضا-زن ذلیل
علی-خفه شو
تارا-خوب بفرماییید کیک
یه تیکه از کیکم برداشتم اما بوی تخم مرغش باعث میشد بالا بیارم
قنادی چرا ریده چرا بو تخم مرغ میده
محمد-کوش بو نمیده
اتوسا(زن محمد)-اره
همه-بونمیده
علی-رفتی اون ور
مزاجت عوض شده عشقم
تارا-نه بابا حال بهم زنههه
علی-بابا کجاش یتیکه ازکیک و برداشتم میخواستم بدم
بخوره
بیا حالا بخور اینو خوشمزس
تارا-نه حالم بهم میخورههه هااا
نمیدونم اصلا دست خودم نوبد با حاتل تهوع شدید دویدم سمت دسشویی
علی-تارا پاشد رفتن نگرانش شدم
نه مثل اینکه واقعا حالش بد بوده
سپهر-برو ببین چیشد
علی-رفتم پشت در دسشویی در زدم
خوبی تاراا چیزی میخوای
تارا-در و بازکردم
گایدمت
حالم بهم خوردااا
علی-الان بهتری
تارا-نگرانی ازچشاش خوندم
دلم براش رفت که اینقد مهربونه
اره بابا بریم قربونت بشم
رفتیم پیش بچه ها
ملیکا-خوبی
تارا-اره واقعا بوتخم مرغشو حس نمیکنید
اشکان-اخه بود نمیده که حسم کنیم
حالا نکنه حامله ای
تارا-نه بابا
داشتم با ناخنم بازی میکردم که
سرم و اوردم بالا نگاه همه بهم خیره بود نگاهی به عل یانداختم که اونم مشکوک نگام میکرد
نبابا چرت و پرت نگید
سپهر-ولی مشکوکیدا
المان
خونه خالی
شهر غریب تنها
گردن کبود
علی-هیچپی دیگه یچی فهمید همجا میخواد بگه
اشکان-نبابا گردنم کبود کردید
علی-ای بابا بیخیال
ملیکا-حالا بیشوخی
یه بیبی چک بزن محض اطمینان
تارا-ول کن اون کرانچی و بده من
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
تارا-علی یه زنگ به بچه ها بزن ببین کجان
علی-میان دیگه
توبیا بغل من ازکی بغلت نکردم چندساعتههه
تارا-رفتم کنارش روکاناپه نشستم اونم بلم کرد
علی-چرا اینقد توبغلی
تارا-نومودونم
علی-داشتم باموهاش باز یمیکردم
اونم سرش و گذاشته بود روپاهام
تارا-علی کی میان پس
من خیلی دلم میخواد کیک رو بخورم
علی-توچرا اینقد شکمویی
تارا-نه خیلی دلم میخواد خوب
علی-قربونت بشم من الان میان
داشتیم حرف میزدیم که زنگ در خورد
بچه ها بودن
یک ربع بعد:
تارا-خوب اقا من کیکی و میبرم ازصبحه منتطرم شما بیایید اینا رو بخورم
علی-راس میگیه اونقد غرغر کرد بود
ملیکا-اجی من و اذیت نکناااااا
علی-من تسلیمم
نیکا-راس میگه فکرنکن چون من ابجیم ازت دفاع میکنم
علی-من که گفتمم تسلیمم
محمدرضا-زن ذلیل
علی-خفه شو
تارا-خوب بفرماییید کیک
یه تیکه از کیکم برداشتم اما بوی تخم مرغش باعث میشد بالا بیارم
قنادی چرا ریده چرا بو تخم مرغ میده
محمد-کوش بو نمیده
اتوسا(زن محمد)-اره
همه-بونمیده
علی-رفتی اون ور
مزاجت عوض شده عشقم
تارا-نه بابا حال بهم زنههه
علی-بابا کجاش یتیکه ازکیک و برداشتم میخواستم بدم
بخوره
بیا حالا بخور اینو خوشمزس
تارا-نه حالم بهم میخورههه هااا
نمیدونم اصلا دست خودم نوبد با حاتل تهوع شدید دویدم سمت دسشویی
علی-تارا پاشد رفتن نگرانش شدم
نه مثل اینکه واقعا حالش بد بوده
سپهر-برو ببین چیشد
علی-رفتم پشت در دسشویی در زدم
خوبی تاراا چیزی میخوای
تارا-در و بازکردم
گایدمت
حالم بهم خوردااا
علی-الان بهتری
تارا-نگرانی ازچشاش خوندم
دلم براش رفت که اینقد مهربونه
اره بابا بریم قربونت بشم
رفتیم پیش بچه ها
ملیکا-خوبی
تارا-اره واقعا بوتخم مرغشو حس نمیکنید
اشکان-اخه بود نمیده که حسم کنیم
حالا نکنه حامله ای
تارا-نه بابا
داشتم با ناخنم بازی میکردم که
سرم و اوردم بالا نگاه همه بهم خیره بود نگاهی به عل یانداختم که اونم مشکوک نگام میکرد
نبابا چرت و پرت نگید
سپهر-ولی مشکوکیدا
المان
خونه خالی
شهر غریب تنها
گردن کبود
علی-هیچپی دیگه یچی فهمید همجا میخواد بگه
اشکان-نبابا گردنم کبود کردید
علی-ای بابا بیخیال
ملیکا-حالا بیشوخی
یه بیبی چک بزن محض اطمینان
تارا-ول کن اون کرانچی و بده من
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۳.۲k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.