تکپارتی
#تکپارتی
کاپل ات و ته
《ویو ات》
سلام من پارک ات هستم و 25 سالمه
《ویو ته》
سلام من ته هستم و 27 سالمه و یه ماه تموم عاشق ات بودم فقط نمیدونستم اونم منو دوس داره یا نه
《ویو ات》
امروز با همه ی بچه های مدرسه قرار بود بریم گردش و یه ماه بمونیم
پس لباس هامو جمع کردم و گذاشتم تو چمدونم
بعد خواستم اماده بشم و برم مدرسه و از اونجا میریم یه لباس ساده همراه با میکاپ ساده کردم (عکس میدم)
و ساعت ۷:۰۰ شد که خواستم برم
رفتم پایین هیچکس نبود فک کنم خواب بودن منم گفته بودم بهشون دیگ حالا میتونم راحت برم
درو باز کردم و چمدونم اوردم بیرون و رفتم
تو راه بودم که دوستم زنگ زد و گف دیره باید عجله کنم و من سریع کردم و .....
وقتی رسیدم مدرسه نفرات زیادی بود و نمیتونستم دوستامو پیدا کنم که ته اومد و با اون خواستم برم پیششون که گف
ته: چمدونتو بده من بیارم
ات: نه مشکلی نیس خودم میتونم
ته: باش
و رفتن پیش دوستاشون
《بعد از چند ساعت》
رسیده بودیم و کلا چمدونم و بردم تو اتاقی که بهم نشون دادن البته تنها مال من نبود با همه ی دوستامم باید تو یه اتاق میموندیم بعد از اینکه رفتیم اتاق من لباسمامو گذاشتم تو کمد و .....
بعد از اتاق اومدم بیرون و خواستم برم یکم قدم بزنم که ته اومد پیشم
ته: چیکار میکنی
ات: هیچی دارم همینجوری قدم میزنم
ته: میخوام یه چیزی بهت بگم
ات: بگو
ته: اینجا نه بیا بریم پیش بچه ها
ات: اممم باشه
و رفتن
《ویو ات》
بعد از اینکه رفتیم پیش بچه ها ته همه رو صدا زد و جلو من زانو زد و با صدای بلند گف
ته: ات من چند ماه هس که عاشقتم وقتی تو رو میبینم انگار دنیارو بهم دادن تو خیلی زیبا و مهربون هستی و من عاشقت شدم
میشه با من ازدواج کنی
《 ویو ات》
شوکه شده بودم و درسته منم ته و دوس داشتم و نمیتونستم نه بگم بخاطر همین بله رو درس و حسابی گفتم
و بعد از چند ماه دیگ با هم ازدواج کردن و یه بچه گوگولی مگولی اوردن و با من به خوبی و خوشی زندگی کردن
هیچ چیز بدی وجود نداره امید وارم دوباره پاک نشه چون بازم میزارمش 😠
کاپل ات و ته
《ویو ات》
سلام من پارک ات هستم و 25 سالمه
《ویو ته》
سلام من ته هستم و 27 سالمه و یه ماه تموم عاشق ات بودم فقط نمیدونستم اونم منو دوس داره یا نه
《ویو ات》
امروز با همه ی بچه های مدرسه قرار بود بریم گردش و یه ماه بمونیم
پس لباس هامو جمع کردم و گذاشتم تو چمدونم
بعد خواستم اماده بشم و برم مدرسه و از اونجا میریم یه لباس ساده همراه با میکاپ ساده کردم (عکس میدم)
و ساعت ۷:۰۰ شد که خواستم برم
رفتم پایین هیچکس نبود فک کنم خواب بودن منم گفته بودم بهشون دیگ حالا میتونم راحت برم
درو باز کردم و چمدونم اوردم بیرون و رفتم
تو راه بودم که دوستم زنگ زد و گف دیره باید عجله کنم و من سریع کردم و .....
وقتی رسیدم مدرسه نفرات زیادی بود و نمیتونستم دوستامو پیدا کنم که ته اومد و با اون خواستم برم پیششون که گف
ته: چمدونتو بده من بیارم
ات: نه مشکلی نیس خودم میتونم
ته: باش
و رفتن پیش دوستاشون
《بعد از چند ساعت》
رسیده بودیم و کلا چمدونم و بردم تو اتاقی که بهم نشون دادن البته تنها مال من نبود با همه ی دوستامم باید تو یه اتاق میموندیم بعد از اینکه رفتیم اتاق من لباسمامو گذاشتم تو کمد و .....
بعد از اتاق اومدم بیرون و خواستم برم یکم قدم بزنم که ته اومد پیشم
ته: چیکار میکنی
ات: هیچی دارم همینجوری قدم میزنم
ته: میخوام یه چیزی بهت بگم
ات: بگو
ته: اینجا نه بیا بریم پیش بچه ها
ات: اممم باشه
و رفتن
《ویو ات》
بعد از اینکه رفتیم پیش بچه ها ته همه رو صدا زد و جلو من زانو زد و با صدای بلند گف
ته: ات من چند ماه هس که عاشقتم وقتی تو رو میبینم انگار دنیارو بهم دادن تو خیلی زیبا و مهربون هستی و من عاشقت شدم
میشه با من ازدواج کنی
《 ویو ات》
شوکه شده بودم و درسته منم ته و دوس داشتم و نمیتونستم نه بگم بخاطر همین بله رو درس و حسابی گفتم
و بعد از چند ماه دیگ با هم ازدواج کردن و یه بچه گوگولی مگولی اوردن و با من به خوبی و خوشی زندگی کردن
هیچ چیز بدی وجود نداره امید وارم دوباره پاک نشه چون بازم میزارمش 😠
۱۳.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.