فیک (شانس دوباره) پارت بیست و یکم
بعد جونگکوک گفت پاشو بریم،منم بلند شدم و رفتیم تو ماشین.خونه ی جونگکوک بیرون از شهر بود.و در نتیجه دور بود.داشتم تو ماشین به این فکر میکردم که نصف شبه و جونگکوک خوابش میاد خونشم که دوره.یهو با ترمز جونگکوک به خودم اومدم که گفت:رسیدیم خانم جئون.
گفتم:آخر من کیمم یا جئون؟
گفت:تو خانم جئونی.
گفتم:باشه حالا...
میخواستم پیاده شم که یه فکری به سرم زد و گفتم:میگم...راه دوره امشبو خونه من بمون البته اگه دوست داریاا
گفت:وای چه عجب دو ساعته منتظرم اینو بهم بگی.معلومه میام.
مین هی و مین جون خوشحال شدن و همه باهم رفتیم بالا.درو که باز کردم،خونه بهم ریخته بود چون آخرین بار که خونه بودم،همه جارو بخاطر مین جون زیر و رو کرده بودم.جونگکوک گفت:قبلنا انقد شلخته نبودیا!
گفتم:آخرین بار با عجله رفتم برا همین اینجوریه.
بچه ها رو بردیم بالا و خواستم براشون داستان بخونم که جونگکوک گفت:بزار من بخونم...لطفاا
قبول کردم و رفتم بیرون.دلم نیومد اون صحنه رو نبینم خیلی قشنگ بود که جونگکوک داشت براشون کتاب میخوند.رفتم پایین و نشستم تا جونگکوک بیاد.بعد از تقریبا یک ربع اومد پایین.گفت:وای خدا بچه هات چقد دیر میخوابناا...دو ساعت داشتم براشون کتاب میخوندم.
گفتم:اون بچه هایی که میگی بچه ها خودتونم هستنا.
اومد نشست پیشم و گفت:خب...می خوام برای بار سوم ازت بپرسم میخوای دوباره باهم ازدواج کنیم؟این دفعه بدون کلک زدن به من.اگه نمی خوای واقعا...
گفتم:آره...ینی میخوام.من نمیتونم از قلبم پرتت کنم بیرون.کاش میتونستم.ولی نمیشه.نمیخواد.
خندید و گفت:انقد که جذابم قلبت دلش نمیاد منو رد کنه دیگه.خیلی دوست دارم خانم جئون ا/ت.میدونستی؟(وای ازین حرفای لوسسس)
گفتم:حالا انقد مغرور نشو.بعدشم تو نباید دوسم داشته باشی.باید عاشقم باشی.
گفت:خوابم میاد
گفتم:وای تو چقد زود میخوابی من میخوام فیلم ببینم.اگه می خوای بخوابی برو تو اتاق من بخواب.
گفت:نه اگه فیلم میبینی منم میخوام...
«لایک،کامنت،فالو»
گفتم:آخر من کیمم یا جئون؟
گفت:تو خانم جئونی.
گفتم:باشه حالا...
میخواستم پیاده شم که یه فکری به سرم زد و گفتم:میگم...راه دوره امشبو خونه من بمون البته اگه دوست داریاا
گفت:وای چه عجب دو ساعته منتظرم اینو بهم بگی.معلومه میام.
مین هی و مین جون خوشحال شدن و همه باهم رفتیم بالا.درو که باز کردم،خونه بهم ریخته بود چون آخرین بار که خونه بودم،همه جارو بخاطر مین جون زیر و رو کرده بودم.جونگکوک گفت:قبلنا انقد شلخته نبودیا!
گفتم:آخرین بار با عجله رفتم برا همین اینجوریه.
بچه ها رو بردیم بالا و خواستم براشون داستان بخونم که جونگکوک گفت:بزار من بخونم...لطفاا
قبول کردم و رفتم بیرون.دلم نیومد اون صحنه رو نبینم خیلی قشنگ بود که جونگکوک داشت براشون کتاب میخوند.رفتم پایین و نشستم تا جونگکوک بیاد.بعد از تقریبا یک ربع اومد پایین.گفت:وای خدا بچه هات چقد دیر میخوابناا...دو ساعت داشتم براشون کتاب میخوندم.
گفتم:اون بچه هایی که میگی بچه ها خودتونم هستنا.
اومد نشست پیشم و گفت:خب...می خوام برای بار سوم ازت بپرسم میخوای دوباره باهم ازدواج کنیم؟این دفعه بدون کلک زدن به من.اگه نمی خوای واقعا...
گفتم:آره...ینی میخوام.من نمیتونم از قلبم پرتت کنم بیرون.کاش میتونستم.ولی نمیشه.نمیخواد.
خندید و گفت:انقد که جذابم قلبت دلش نمیاد منو رد کنه دیگه.خیلی دوست دارم خانم جئون ا/ت.میدونستی؟(وای ازین حرفای لوسسس)
گفتم:حالا انقد مغرور نشو.بعدشم تو نباید دوسم داشته باشی.باید عاشقم باشی.
گفت:خوابم میاد
گفتم:وای تو چقد زود میخوابی من میخوام فیلم ببینم.اگه می خوای بخوابی برو تو اتاق من بخواب.
گفت:نه اگه فیلم میبینی منم میخوام...
«لایک،کامنت،فالو»
۱۳.۲k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.