فیک (شانس دوباره) پارت بیستم
از هم جدا شدیم و جونگکوک ماشینو روشن کرد و گاز و گرفت و رفتیم خونه ی لیانا که مین هی رو برداریم.وقتی رسیدیم،من و مین جون پیاده شدیم که جونگکوک هم خواست با ما بیاد منم قبول کردم.رفتیم بالا و زنگو زدیم.وقتی باز کرد،تا جونگکوک رو دید تعجب کرد که مین جون گفت:حاله لیانا دلم بلات تنگ سده بود...لاستی...بابامو دیده بودی؟
لیانا:نه خرگوش کوچولوی من ولی چه بابای خوبی داریا.
مین جون و لیانا یه نگا به جونگکوک کردن و لیانا گفت:مین هی خوابه.بیاین تو تا خوابه بشینین.
ما هم رفتیم تو و نشستیم.لیانا گفت:آاا...قهوه یا چای...البته جونگکوک ینی آقای جئون از چای بدش میومد.الان قهوه میارم براتون...
داشت میرفت که جونگکوک گفت:لیانا راحت باش.بالاخره ما که قبلاً هم میشناختیم.غریبه نیستیم که.
لیانا سرشو به نشونه باشه تکون دادو رفت.مین جون رفت پیش مین هی که بیدارش کنه،منم خواستم باهاش برم که موقع بلند شدن،جونگکوک مچ دستمو کشید و نشوند رو پاهاش.
گفتم:عه... جونگکوک چیکار میکنی؟
گفت:یه دل سیر نبوسیدمت.
و دوباره شروع کرد به بوسیدن که این دفعه لیانا اومد و من زود بلند شدم.
جونگکوک گفت:ا/ت...چرا اطرافیانت انقد مزاحم کارای ما میشن؟
لینا:چون جای درستیو برای انجام کاراتون انتخاب نمیکنید.
جونگکوک:اینم منطقیه خب
منم رفتم تو اتاق پیش مین هی و مین جون که دیدم مین هی کنار مین جون وایسادن.مین هی رو بغل کردم و بردمش تو حال.جونگکوک تا دیدش گفت:آخخخخ...چقد دلم برای شاهتوت کوچولوم تنگ شده.
بعد مین هی رو دادم بغلش و خودم نشستم قهومو خوردم...
ببخشید دیر شد واقعا وقت نداشتم و اینکه بازم ببخشید که کم شد.ولی از فردا براتون تند تند پارت میزارم و اینکه به این فکر کنید تابستونو چقد میتونم براتون بزارممم.
«لایک،کامنت،فالو»
لیانا:نه خرگوش کوچولوی من ولی چه بابای خوبی داریا.
مین جون و لیانا یه نگا به جونگکوک کردن و لیانا گفت:مین هی خوابه.بیاین تو تا خوابه بشینین.
ما هم رفتیم تو و نشستیم.لیانا گفت:آاا...قهوه یا چای...البته جونگکوک ینی آقای جئون از چای بدش میومد.الان قهوه میارم براتون...
داشت میرفت که جونگکوک گفت:لیانا راحت باش.بالاخره ما که قبلاً هم میشناختیم.غریبه نیستیم که.
لیانا سرشو به نشونه باشه تکون دادو رفت.مین جون رفت پیش مین هی که بیدارش کنه،منم خواستم باهاش برم که موقع بلند شدن،جونگکوک مچ دستمو کشید و نشوند رو پاهاش.
گفتم:عه... جونگکوک چیکار میکنی؟
گفت:یه دل سیر نبوسیدمت.
و دوباره شروع کرد به بوسیدن که این دفعه لیانا اومد و من زود بلند شدم.
جونگکوک گفت:ا/ت...چرا اطرافیانت انقد مزاحم کارای ما میشن؟
لینا:چون جای درستیو برای انجام کاراتون انتخاب نمیکنید.
جونگکوک:اینم منطقیه خب
منم رفتم تو اتاق پیش مین هی و مین جون که دیدم مین هی کنار مین جون وایسادن.مین هی رو بغل کردم و بردمش تو حال.جونگکوک تا دیدش گفت:آخخخخ...چقد دلم برای شاهتوت کوچولوم تنگ شده.
بعد مین هی رو دادم بغلش و خودم نشستم قهومو خوردم...
ببخشید دیر شد واقعا وقت نداشتم و اینکه بازم ببخشید که کم شد.ولی از فردا براتون تند تند پارت میزارم و اینکه به این فکر کنید تابستونو چقد میتونم براتون بزارممم.
«لایک،کامنت،فالو»
۱۱.۹k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.