فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
part²⁹
_ساعت ۸:۳۰ دقیقه شب_
در باز کرد و از اتاق خارج شد
مرد روی صندلی بیمارستان نشسته بود
با دیدن دختر بلند شد و نزدیک رفت
-:" کارتون تموم شد؟ "
" اره "a.t
-:" دنبالم بیاید "
مرد حرکت کرد و دختر پشت سرش قدم برمیداشت
از بیمارستان خارج شدن
نزدیک ون مشکی رنگ و مدل بالای رفتن
مرد در باز کرد
-:" بفرمایید داخل "
با شک و تردید که نکنه مشکی پیش بیاید سوار ون شد
مرد سوار شد و حرکت کردن
_عمارت_
ون روبهروی عمارت بزرگ و مجللی نگه داشت
در برای دختر باز کرد و از ون خارج شد
" خیلی ممنون "a.t
به عظمت و زیبایی عمارت خیره شده بود که با صدای مرد به طرفش چرخید
':" از این طرف خانم "
" باش "a.t
دنبالش راه افتاد
در عمارت باز کردند و وارد شدن
زیبایی داخلش از بیرونش چند هزار برابر بود
فضایی کلاسیک و مدرنی داشت
دیواره هاش طرح های خاص و خیره کننده ای داشت
مجسمه ها خیلی دقیق کننده کاری شده بودن و نرده ها انگار از جنس طلا بودن
عمارت از تمیزی برق میزد
با صدای که از طرف پله ها آمد نگاهشو به بالا داد
چانسونگ با لبخندی پررنگ بر روی لب از پله ها پایین امد
چانسونگ:" خیلی خوشحالم کردی که آمدی "
" از اینکه برا جشن تولدتون دعوتم کردید خیلی ممنونم ... "a.t
چانسونگ روبهروی دختر ایستاد
" ... ولی تولدتون چند روز دیگه اس پس چرا خواستید که زودتر بیام؟! "a.t
چانسونگ:" خواستم یه چیز خیلی مهم بهت بگم "
" یه چیز خیلی مهم؟ "a.t
چانسونگ:" برای خودم که خیلی مهم و باارزشه فکر کنم بعد از فهمیدنش برای تو هم مهم شه "
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
در اتاق باز کرد و وارد شد
نزدیک مبل های چرم رنگی رفت و روش نشست
چانسونگ:" بیا بشین "
نزدیک رفت و روی مبل نشست
" بفرمایید میشنوم "a.t
part²⁹
_ساعت ۸:۳۰ دقیقه شب_
در باز کرد و از اتاق خارج شد
مرد روی صندلی بیمارستان نشسته بود
با دیدن دختر بلند شد و نزدیک رفت
-:" کارتون تموم شد؟ "
" اره "a.t
-:" دنبالم بیاید "
مرد حرکت کرد و دختر پشت سرش قدم برمیداشت
از بیمارستان خارج شدن
نزدیک ون مشکی رنگ و مدل بالای رفتن
مرد در باز کرد
-:" بفرمایید داخل "
با شک و تردید که نکنه مشکی پیش بیاید سوار ون شد
مرد سوار شد و حرکت کردن
_عمارت_
ون روبهروی عمارت بزرگ و مجللی نگه داشت
در برای دختر باز کرد و از ون خارج شد
" خیلی ممنون "a.t
به عظمت و زیبایی عمارت خیره شده بود که با صدای مرد به طرفش چرخید
':" از این طرف خانم "
" باش "a.t
دنبالش راه افتاد
در عمارت باز کردند و وارد شدن
زیبایی داخلش از بیرونش چند هزار برابر بود
فضایی کلاسیک و مدرنی داشت
دیواره هاش طرح های خاص و خیره کننده ای داشت
مجسمه ها خیلی دقیق کننده کاری شده بودن و نرده ها انگار از جنس طلا بودن
عمارت از تمیزی برق میزد
با صدای که از طرف پله ها آمد نگاهشو به بالا داد
چانسونگ با لبخندی پررنگ بر روی لب از پله ها پایین امد
چانسونگ:" خیلی خوشحالم کردی که آمدی "
" از اینکه برا جشن تولدتون دعوتم کردید خیلی ممنونم ... "a.t
چانسونگ روبهروی دختر ایستاد
" ... ولی تولدتون چند روز دیگه اس پس چرا خواستید که زودتر بیام؟! "a.t
چانسونگ:" خواستم یه چیز خیلی مهم بهت بگم "
" یه چیز خیلی مهم؟ "a.t
چانسونگ:" برای خودم که خیلی مهم و باارزشه فکر کنم بعد از فهمیدنش برای تو هم مهم شه "
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
در اتاق باز کرد و وارد شد
نزدیک مبل های چرم رنگی رفت و روش نشست
چانسونگ:" بیا بشین "
نزدیک رفت و روی مبل نشست
" بفرمایید میشنوم "a.t
۸.۷k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.