عشقباطعمتلخ Part

#عشق_باطعم_تلخ #Part18

فرحان سعی کرد خونسرد باشه، اومد سمتم و گفت:
- این یارو کیه؟
پرهام هم منتظر جوابم بود.
- یه آدم چرت و بی خاصیت که...
ادامه ندادم، چطور جلوی پرهام بگم خواستگارمِ می‌خواد جواب مثبت بگیره.
کیوان از دور داد، می‌زد و تهدید می‌کرد:
- آنا بخدا کاری می‌کنم از این کارات پشیمون شی، تو مال خودمی.
چشم هام رو محکم بستم.
کیوان هنوز هم ادامه می‌داد...
- آنا مال منی، مال خودم میشی.
پرهام با سرعت دوید سمتش، اونم انگار ترسید سوار ماشینش شد و باسرعت رفت.
فرحان با دست‌هاش صورتم رو قاب کرد و گفت:
- می‌خوادت؟
- من نمی‌خوامش؛ ولی ول کن نیست...
پرهام با پوزخند نگاهم می‌کرد؛ اگه یه روزی خبر مرگ پرهام رو شنیدین بدونین من کشتمش.
سوار ماشین شدم و تا خونه چیزی، نگفتم.
بعد از سی دقیقه رسیدیم، فرحان تشکر کرد و پیاده شد، منم بدون تشکر در رو باز کردم و لحظه آخر می‌خواستم در رو بببندم که شنیدم پرهام، گفت:
- بی‌‌ادب.
در رو محکم بهم کوبیدم، آخ جیگرم حال اومد! دیگه تو باشی به من نگی بی ادب.
مطمئنم کلی فحش داد بهم، بوقی به معنی خداحافظی زد و رفت...
فرحان برگشت، طرفم و گفت:
- یه جفت لباس از آرش رو بده، بپوشم با این لباس‌های خاکی، خونی نمی‌تونم بیام، مراسم.
تازه متوجه خون گوشه لب فرحان شدم، دستمالی از کیفم درآوردم و گذاشتم روی لب فرحان که چشم‌هاش رو محکم بست‌.
خندیدم.
- درد داری آقای دکی؟
چشم غره‌ای بهم رفت و گفت:
- نه خوبم بقول بقیه دکترا درد ندارن.
قهقهه زدم.
- فرحان مرسی بابت کمکت.
لبخندی زد و چیزی نگفت با هم وارد حیاط شدیم و فاصله چند متری حیاط رو طی کردیم.
باز صدای گریه شیون، با در زدن وارد خونه شدیم.

📓 @romano0o3 📝
دیدگاه ها (۱۵)

#عشق_باطعم_تلخ #Part19مراسم تموم شد با کلی خستگی رفتیم خونه ...

#عشق_باطعم_تلخ #Part20جون باو پس بساط شیطونی رو بچینم، یه مش...

#عشق_باطعم_تلخ #Part17فرحان جلو کنار برج زهرمار (پرهام) بود،...

#عشق_باطعم_تلخ #Part16هنوز پرهام داشت مارو نگاه می‌کرد، وقتی...

سناریو،،، شوگاعلامت آت+علامت شوگا. _وقتی با یه پسر دیگه حرف ...

بیب من برمیگردمپارت : 77به خونه رفتیم ساعت ۶ عصر بود سریع حا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط