فیک (عشق اینه) پارت یازدهم

گفتم:باشه...قبوله.
گفت:چ...چی؟قبوله؟عاشقتممممم
و بغلم کرد و چرخوندم و همون گل رز رو گرفت جلوم و گفت:برای بهترین بیبی دنیا
گرفتمش و لبخند زدم.بعد رفتیم روی یکی از نیمکتا نشستیم و اونم رفت که برام شکلات بیاره.منم لبخند مصنوعی رو از رو صورتم برداشتم و دوباره تو افکارم غرق شدم.وقتی اومد متوجه نشدم که گفت:خوبی؟تو فکری؟
ترسیدم و گفتم:خوبم
گفت:بیب...به من بگو.دلت میاد به ته ته کوچولوت نگی؟
خندیدم و گفتم:نه دلم نمیاد...فقط...درباره‌ی ما نگرانم.
گفت:چی؟ما؟
گفتم:آره.نگرانم.راجب اینکه مردم،کمپانی،هیترا و خیلیای دیگه راجب رابطمون چه واکنشی نشون میدن؟
گفت:بیب تو راجب اینا نگران نباش اونا رو مستر کیم تهیونگ حل می‌کنه.بعدشم من عاشق توام نظر مردم برام مهم نیس.
بعد چونمو کشید جلو و لبمو خیلی آروم بوسید.منم داشتم همراهیش میکردم.بوسه ی آروم و ملایمی بود.بعد جدا شدیم و گفتم:مرسی که وارد زندگیم شدین.
گفت:شدین؟کیا رو جمع بستی؟
گفتم:۷ تا فرشته رو،بی‌تی‌اس رو.
گفت:آها
گفتم:اگه شما نبودین،من نمیتونستم ادامه بدم.تا بالای اون برج رفتم.یدقه بهتون فک کردم.نمیخواستم این ۷ تا فرشته نجات و ول کنم و برم.بخاطر شما نخواستم تسلیم شم.ازتون ممنونم.
گفت:ت...تو میخواستی خودکشی کنی؟
گفتم:اوهوم...دو بار.
منو برگردوند سمت خودش و دستاشو قاب صورتم کرد و صورتمو نزدیک صورتش کرد و گفت:دیگه همچین فکرایی به سرت نزنه هااا.من هستم.من بدون تو نمیتونم.اینو یادت نره...
«لایک،فالو،کامنت»
دیدگاه ها (۲۳)

فیک (عشق اینه) پارت دوازدهم

میتونین؟

فیک (عشق اینه) پارت دهم

فیک (عشق اینه) پارت نهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط