دریاچه عشق p5
دریاچه عشق p5
تهیونگ : ولی من نیستم چون من خیلی دوستت دارم
نگاهش نکردم چشام به آینه خورد سرخ شده بودم
نمیتونستم نگاش کنم چون اون میدید که سرخ شدم
دیدم او از تو اینه داره بهم نگاه میکنه
تهیونگ : میبینم سرخ شدی و داری صورتتو ازم قایم میکنی
ا/ت : چی..... من.......نه روژ گونه زدم صبح واسه اونه ( خیلی
با استرس و لبخند فیک گفت 😬)
تهیونگ : یعنی میگی واسه من خوشگل کردی
رومو از صورتش بر گردوندم به لباسا نگاه کردم یهو مادر
تهیونگ اومد
مادر تهیونگ : ا/ت یه چند تا لباس انتخاب کردم زود بپوش
عروس قشنگم
ذهن ا/ت
یکی یکی تنم کردم هر بار که لباس جدیدی بر تن میکردم
تهیونگ با نگاه عمیق تری نسبت به قبلی ها نگام میکرد
واقعا از ازدواج با اون متنفر بودم
بالاخره یکی رو بیشتر از همه تهیونگ پسندید و بهم گفت
تهیونگ : خودت ازش خوش اومده؟
حصله نداشتم و گفتم ا/ت : آره
دیگه به سمت خونه حرکت کردیم با اسرار زیاد مادرش
من جلو نشستم پیش تهیونگ ( نه پس پیش راننده 🥴)
مادرشو رسوند خونه اما منو نه جلو عمارت
ایست کرد و بهم گفت
تهیونگ : خب خب خوشگل خانم لباس تورو گرفتیم
نوبت منه
ا/ت : اوففف من حصله ندارم خودت برو
درو قفل کرد
تهیونگ : میدونی چیه هر جا که باشم حرف حرف منه
پس.....
گازو گرفت و رفت سمت مزون
وارد مزون شدیم
یه چند تا لباس انتخاب کرد و یکی یکی پوشید
بعد با لباس آخر پیشم نشست و گفت
تهیونگ : کودومو دوست داشت
همینجوری یه چی گفتم
ا/ت : پنجمی
تهیونگ : چی من سه تا لباس پوشیدم
ا/ت : ببخشید منظورم آخری بود
تهیونگ بهم نزدیک شد کمرو گرفت و
منو به خودش نزدیک کرد
تهیونگ : از این به بعد تمام حواست
رو منه من قراره دیگه شوهرت شم
خب پس حواستو جمع کن
خبلی آروم آروم بهم نزدیک شد و گونه ام
رو بوسید
تهیونگ : اگه میگی این سرخی روی گونت
رژگونه است لطفا دفعه بعد کمتر بزن تحریکم میکنی
یکم وول خوردم تا ازش فاصله بگیرم
ولی اون محکم منو گرفته بود دیگه با کلی
وول خوردن از بغلش فرار کردم حساب کردیم
شب شد سه این زنگ زد
سه این +
ا/ت -
+ کجایی دختر چند روزه ازت خبی نیست ها؟
همه چیو واسش توضیح دادمو چون
حال اونم گرفته شد قطع کردیم
فردا عروسیم بود وای واقعا داشتم
مثل فیلما اجباری ازدواج میکردم 😭😭
تو این فکرا بودم که یادم رفت کی خوابیدم
...... ادامه دارد ......
تهیونگ : ولی من نیستم چون من خیلی دوستت دارم
نگاهش نکردم چشام به آینه خورد سرخ شده بودم
نمیتونستم نگاش کنم چون اون میدید که سرخ شدم
دیدم او از تو اینه داره بهم نگاه میکنه
تهیونگ : میبینم سرخ شدی و داری صورتتو ازم قایم میکنی
ا/ت : چی..... من.......نه روژ گونه زدم صبح واسه اونه ( خیلی
با استرس و لبخند فیک گفت 😬)
تهیونگ : یعنی میگی واسه من خوشگل کردی
رومو از صورتش بر گردوندم به لباسا نگاه کردم یهو مادر
تهیونگ اومد
مادر تهیونگ : ا/ت یه چند تا لباس انتخاب کردم زود بپوش
عروس قشنگم
ذهن ا/ت
یکی یکی تنم کردم هر بار که لباس جدیدی بر تن میکردم
تهیونگ با نگاه عمیق تری نسبت به قبلی ها نگام میکرد
واقعا از ازدواج با اون متنفر بودم
بالاخره یکی رو بیشتر از همه تهیونگ پسندید و بهم گفت
تهیونگ : خودت ازش خوش اومده؟
حصله نداشتم و گفتم ا/ت : آره
دیگه به سمت خونه حرکت کردیم با اسرار زیاد مادرش
من جلو نشستم پیش تهیونگ ( نه پس پیش راننده 🥴)
مادرشو رسوند خونه اما منو نه جلو عمارت
ایست کرد و بهم گفت
تهیونگ : خب خب خوشگل خانم لباس تورو گرفتیم
نوبت منه
ا/ت : اوففف من حصله ندارم خودت برو
درو قفل کرد
تهیونگ : میدونی چیه هر جا که باشم حرف حرف منه
پس.....
گازو گرفت و رفت سمت مزون
وارد مزون شدیم
یه چند تا لباس انتخاب کرد و یکی یکی پوشید
بعد با لباس آخر پیشم نشست و گفت
تهیونگ : کودومو دوست داشت
همینجوری یه چی گفتم
ا/ت : پنجمی
تهیونگ : چی من سه تا لباس پوشیدم
ا/ت : ببخشید منظورم آخری بود
تهیونگ بهم نزدیک شد کمرو گرفت و
منو به خودش نزدیک کرد
تهیونگ : از این به بعد تمام حواست
رو منه من قراره دیگه شوهرت شم
خب پس حواستو جمع کن
خبلی آروم آروم بهم نزدیک شد و گونه ام
رو بوسید
تهیونگ : اگه میگی این سرخی روی گونت
رژگونه است لطفا دفعه بعد کمتر بزن تحریکم میکنی
یکم وول خوردم تا ازش فاصله بگیرم
ولی اون محکم منو گرفته بود دیگه با کلی
وول خوردن از بغلش فرار کردم حساب کردیم
شب شد سه این زنگ زد
سه این +
ا/ت -
+ کجایی دختر چند روزه ازت خبی نیست ها؟
همه چیو واسش توضیح دادمو چون
حال اونم گرفته شد قطع کردیم
فردا عروسیم بود وای واقعا داشتم
مثل فیلما اجباری ازدواج میکردم 😭😭
تو این فکرا بودم که یادم رفت کی خوابیدم
...... ادامه دارد ......
۷.۴k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.