دریاچه عشق p3
دریاچه عشق p3
از زبان ا/ت
جیمین : سوتفاهم پیش اومده من با سه این جونم قرار میزارم
ا/ت : آره راست میگه
سه این : ها شما تهیونگ هستید؟ عشقم این همون
پسر خوشتیپه هست که میگفتی
با پا زدم به سه این گفتم : این کجاش خوشتیپه
تهیونگ فهمید اشتباه کرد و نشست پیش ما بهم گفت
تهیونگ : ا/ت به نظر تو من خوشتیپ نیستم
ا/ت : ببخشید! 😐😏از کی تا حالا ما باهم صمیمی
هستیم که منو ا/ت صدا میکنی
تهیونگ : ببخشید ا/ت خانم 😒
ا/ت : خب..... اممممم..... به نظرم نه
تهیونگ : ا/ ت خانممم میتونم بپرسم چند سالتونه؟
ا/ت : 21
یکم مشغول حرف زدن شدیم
شب شد
تهیونگ منو رسوند
رفتم تو خونه از اجوما پرسیدم
ا/ت : پدرم کجاست؟
اجوما : سر میز غذا خوری
ا/ت : ممنون
رفتم سمت میز
نشستم که پدرم گفت
پدر : تا این وقت شب کجا بودی
ا/ت : با سه این رفتیم کافه
لی سوو : آها رفتین کافه دوتایی بعد تا شب موندین
آخرم کیم تهیونگ میرسونتت
پدر : راستشو بگو با کیم تهیونگ قرار میزاری؟
ا/ت : وایستا ببینم چرا امروز همه فکر میکنن با یه کی
قرار میزارم نه پدر جان نه
پدر : مشکلی نیست بعد ازدواج رابطتون بهتر میشه
داشتم آب میخوردم که با این حرف آب پرید تو گلوم
ا/ت :... چی... ها.....
با دستمال لبو لوچمو پاک کردم
ته مو : خوبی؟
ا/ت : آره ممنون ببخشید شما الان گفتین من با
کیم تهیونگ ازدواج کنم؟ 😳
پدر : بله این ازدواج خیلی رو شرکت تاثیر داره
ا/ت : یعنی شما میخواین من با اون مرتیکه ازدواج کنم
اونم فقط بخاطر شرکت
پدر : بی ادب من اینجوری تو رو بزرگ کردم که به شوهر
آیندت بگی مرتیکه گمشو برو تو اتاقت
با حرف پدر اشک از چشام جاری شد دویدم سمت اتاقم
و روی تخت آنقدر گریه کردم که نفهمیدم خوابم برد
از زبان تهیونگ ( دوستان همون اتفاق ها برای تهیونگ هم افتاد)
وقتی پدرم اون حرف را زد تو دلممم ذوغ مرگگ شدم وفقط
تهیونگ : چشم پدر
پدر تهیونگ : الحق که پسر خودمی باهوش با ادب
مادر تهیونگ : پسرم زود غذاتو بخور برو بخواب
فردا میریم دنبال عروس خانم
یه نیش خند ریز زدم
تهیونگ : برا چی؟
مادر تهیونگ : وا برای خرید لباس عروس
تهیونگ : یکم زود نیست
پدر تهیونگ : پسرم هرچه زودتر بهتر
..... ادامه دارد .....
از زبان ا/ت
جیمین : سوتفاهم پیش اومده من با سه این جونم قرار میزارم
ا/ت : آره راست میگه
سه این : ها شما تهیونگ هستید؟ عشقم این همون
پسر خوشتیپه هست که میگفتی
با پا زدم به سه این گفتم : این کجاش خوشتیپه
تهیونگ فهمید اشتباه کرد و نشست پیش ما بهم گفت
تهیونگ : ا/ت به نظر تو من خوشتیپ نیستم
ا/ت : ببخشید! 😐😏از کی تا حالا ما باهم صمیمی
هستیم که منو ا/ت صدا میکنی
تهیونگ : ببخشید ا/ت خانم 😒
ا/ت : خب..... اممممم..... به نظرم نه
تهیونگ : ا/ ت خانممم میتونم بپرسم چند سالتونه؟
ا/ت : 21
یکم مشغول حرف زدن شدیم
شب شد
تهیونگ منو رسوند
رفتم تو خونه از اجوما پرسیدم
ا/ت : پدرم کجاست؟
اجوما : سر میز غذا خوری
ا/ت : ممنون
رفتم سمت میز
نشستم که پدرم گفت
پدر : تا این وقت شب کجا بودی
ا/ت : با سه این رفتیم کافه
لی سوو : آها رفتین کافه دوتایی بعد تا شب موندین
آخرم کیم تهیونگ میرسونتت
پدر : راستشو بگو با کیم تهیونگ قرار میزاری؟
ا/ت : وایستا ببینم چرا امروز همه فکر میکنن با یه کی
قرار میزارم نه پدر جان نه
پدر : مشکلی نیست بعد ازدواج رابطتون بهتر میشه
داشتم آب میخوردم که با این حرف آب پرید تو گلوم
ا/ت :... چی... ها.....
با دستمال لبو لوچمو پاک کردم
ته مو : خوبی؟
ا/ت : آره ممنون ببخشید شما الان گفتین من با
کیم تهیونگ ازدواج کنم؟ 😳
پدر : بله این ازدواج خیلی رو شرکت تاثیر داره
ا/ت : یعنی شما میخواین من با اون مرتیکه ازدواج کنم
اونم فقط بخاطر شرکت
پدر : بی ادب من اینجوری تو رو بزرگ کردم که به شوهر
آیندت بگی مرتیکه گمشو برو تو اتاقت
با حرف پدر اشک از چشام جاری شد دویدم سمت اتاقم
و روی تخت آنقدر گریه کردم که نفهمیدم خوابم برد
از زبان تهیونگ ( دوستان همون اتفاق ها برای تهیونگ هم افتاد)
وقتی پدرم اون حرف را زد تو دلممم ذوغ مرگگ شدم وفقط
تهیونگ : چشم پدر
پدر تهیونگ : الحق که پسر خودمی باهوش با ادب
مادر تهیونگ : پسرم زود غذاتو بخور برو بخواب
فردا میریم دنبال عروس خانم
یه نیش خند ریز زدم
تهیونگ : برا چی؟
مادر تهیونگ : وا برای خرید لباس عروس
تهیونگ : یکم زود نیست
پدر تهیونگ : پسرم هرچه زودتر بهتر
..... ادامه دارد .....
۱۶.۲k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.