دریاچه عشق p4
دریاچه عشق p4
صبح
از زبان ا/ت
پنجره ام باز بود وبا باد سردی از خواب پا شدم
رفتم دستو صورتمو شستم که یهو یاد دیشب افتادم
دوباره اشک تو چشم پر شد
که یهو ته مو اومد تو
بهش هقق هقق کنان گفتم
اا/ت : ته مو... من نمیخوام ازدواج کنم
و زدم زیر گریه حالم بد شد نشستیم تو بغل ته مو
بودم که گفت
ته مو : اشکال نداره ( سرمو بوسید )
گریه نکن
ا/ت : چطور گریه نکنم بابام داره منو.... به یه پسره
که فقط یه روزه میشناسمش...... میده اونم فقط بخاطر...... شرکتته مو..... تورو خدا...... توروخدا کمکم کن
ته مو : ببین از دست من کاری بر نمیاد خب حالا گریه
نکن الان تهیونگ و مادرش میان دنبالت
بلند شدم و بهش گفتم
ا/ت : نه ته مو من با اونا هیجا نمیرم
آقا اینکه من نمیخوام ازدواج کنم جرم که نیست
صدای زنگ در اومد
ته مو : زود صورتتو بشور آماده شو واگر نه بابا بدتر از
این سرت میاره
مادر ناتنی : ای وای تو اینجایی پاشو بورو
آماده شو عروس خانم مادر شوهرت منتظرته
( اینو گفت و رفت )
ا/ت : ته مو... توروخدا.... نمیخوام برم
ته مو : ا/ت واقعا متاسفم بالا مجبورم کرده
لی سوو : بدو بغلش کن بیارش تو اتاق
ته مو منو برآید استایل بغل کرد برد تو اتاقم
لی سوو منو آماده کرد
لی سوو : اینکه بهت اهمیت میدم دست خودم نیست
بعضیا مجبورم کردن بگم بهت
رفتیم طبقه پایین
تهیونگ و مادرش منو دیدن و بهم سلام کردن
مادر تهیونگ: وای چه عروس گلی
نگاهی به ته مو کردم 👀😐
بغض شدیدی داشتم اما نمیتونستم گریه کنم
سوار ماشین شدیم و رفتیم
جلوی یه فروشگاه که لباس عروس هابگی خیلی خوشگلی داشت وایستادیم
تهیونگ پیاده شد و درو براو باز کرد آنقدر ناراحت بودم که
اصلا نه چیزی گفتم نه نگاهش کردم
مادر تهیونگ : خب خب بریم تو دیگه
رفتیم تو مادر تهیونگ رفت برام چند لباس انتخاب کنه
منو تهیونگ رفتیم اتاق پرووف نشست و با دست زد رو
مبل و منظورش رو فهمیدم نشستم ازم پرسید
تهیونگ : با این ازدواج مخالفی؟
ا/ت : البته
تهیونگ : ولی من نیستم چون من خیلی دوستت دارم
.... ادامه دارد .....
صبح
از زبان ا/ت
پنجره ام باز بود وبا باد سردی از خواب پا شدم
رفتم دستو صورتمو شستم که یهو یاد دیشب افتادم
دوباره اشک تو چشم پر شد
که یهو ته مو اومد تو
بهش هقق هقق کنان گفتم
اا/ت : ته مو... من نمیخوام ازدواج کنم
و زدم زیر گریه حالم بد شد نشستیم تو بغل ته مو
بودم که گفت
ته مو : اشکال نداره ( سرمو بوسید )
گریه نکن
ا/ت : چطور گریه نکنم بابام داره منو.... به یه پسره
که فقط یه روزه میشناسمش...... میده اونم فقط بخاطر...... شرکتته مو..... تورو خدا...... توروخدا کمکم کن
ته مو : ببین از دست من کاری بر نمیاد خب حالا گریه
نکن الان تهیونگ و مادرش میان دنبالت
بلند شدم و بهش گفتم
ا/ت : نه ته مو من با اونا هیجا نمیرم
آقا اینکه من نمیخوام ازدواج کنم جرم که نیست
صدای زنگ در اومد
ته مو : زود صورتتو بشور آماده شو واگر نه بابا بدتر از
این سرت میاره
مادر ناتنی : ای وای تو اینجایی پاشو بورو
آماده شو عروس خانم مادر شوهرت منتظرته
( اینو گفت و رفت )
ا/ت : ته مو... توروخدا.... نمیخوام برم
ته مو : ا/ت واقعا متاسفم بالا مجبورم کرده
لی سوو : بدو بغلش کن بیارش تو اتاق
ته مو منو برآید استایل بغل کرد برد تو اتاقم
لی سوو منو آماده کرد
لی سوو : اینکه بهت اهمیت میدم دست خودم نیست
بعضیا مجبورم کردن بگم بهت
رفتیم طبقه پایین
تهیونگ و مادرش منو دیدن و بهم سلام کردن
مادر تهیونگ: وای چه عروس گلی
نگاهی به ته مو کردم 👀😐
بغض شدیدی داشتم اما نمیتونستم گریه کنم
سوار ماشین شدیم و رفتیم
جلوی یه فروشگاه که لباس عروس هابگی خیلی خوشگلی داشت وایستادیم
تهیونگ پیاده شد و درو براو باز کرد آنقدر ناراحت بودم که
اصلا نه چیزی گفتم نه نگاهش کردم
مادر تهیونگ : خب خب بریم تو دیگه
رفتیم تو مادر تهیونگ رفت برام چند لباس انتخاب کنه
منو تهیونگ رفتیم اتاق پرووف نشست و با دست زد رو
مبل و منظورش رو فهمیدم نشستم ازم پرسید
تهیونگ : با این ازدواج مخالفی؟
ا/ت : البته
تهیونگ : ولی من نیستم چون من خیلی دوستت دارم
.... ادامه دارد .....
۸.۳k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.