فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۱۸
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۱۸
انگشت کوچیکه جانگ کوک و گرفتم و راه افتادیم به سمت چرخ و فلک!جانگ کوک-چرا باهاشون نرفتی؟،-ترجیح میدم با رئیسم وقت بگذرونم،لبخند زد جانگ کوک-میکو...من اصلا در حقت خوبی نکردم چرا داری وقتتو صرف با من بودن میکنی؟،-خوبی بکنی خوبی میبینی چه زود چه دیر...مگه نه؟،بهم نگا کرد و بعد نگاهشو داد جلو...بالاخره بلیط چرخ و فلک و گرفتیم و رفتیم تو یکی از اتاقکا...جانگ کوک صورتشو گرفته بود تو دستاش-حالت خوبه؟،بهم نگاه کرد جانگ کوک-عاع...اره اره،-نه خوب نیستی...از وقتی مامانت رفته گرفته شدی،سرشو انداخت پایین ساکت بود..._جانگ کوک...باهام حرف بزن!،تا اینکه به حرف اومد-خیلی وقت بود ک ندیده بودمش...یه سالی میشه...دوس داشتم وقت بیشتری رو صرف من بکنه ولی...هیچوقت برام وقت نزارشتن چرا الان ک فک میکنن من زن دارم باید واسم بزارن؟،_اونا دوست دارن!،جانگ کوک_شایدم فقط ادا شو در میارن...هوم؟،_نه هیچ دلیلی نداره ک ی پدر و مادر بچه شونو دوس نداشته باشن...اونا با تمام جون و دل بزرگت کردن اگه دوست نداشتن مث من میدادنت ب ی خانواده ی دیگه تا بزرگت کنن!!!،بغضم گرفته بود ک با نگا جانگ کوک روم سعی کردم قورتش بدم جانگ کوک_میکو...من واقعا متاسفم...ن نمی خواستم گذشته رو بهت یاداوری کنم...اه...لنتی...میبینی؟من حتی نمی تونم با کسی دردودل کنم!!!،اومد کنارم...دستشو انداخت گردنمو و لباشو رو گوشام فرود اورد!!!جانگ کوک_من نفرت انگیزم...مگه نه؟!!
با نفسای داغش بدنم مورمور شد!_م معلومه ک نه!،جانگ کوک_پس تعریفت ازم چیه؟،کم کم داشتم ب نفس نفس میوفتادم!برخورد لباش با گوشم...ی چیزی تو مایه های قلقلک و بهم تزریق میکرد!_عاه...خب تو خیلی...ام...ج جذاب و...،کلمه جذاب باعث شد دستاشو و دور کمرم بپیچونه و لباشو بیشتر ب گوشم فشار بیاره!!!جانگ کوک_خب؟ادامه بده...داره خوشم میاد!!!،_و خ خووش تیپی...هم همینطور...عام...عاااه...خب...چیزی دیگه...تو خیلی...،جانگ کوک_هوووم؟،_خیلی د داغی...داری گوشمو میسوزونی!!!،سریع لباشو از گوشم فاصله داد و با دستاش گوشمو ماساژ داد...جانگ کوک_ببخشید بیبی...ام یعنی میکو...نمیدونستم انقد داغم!!!،خندیدم_مهم نیس...گرمته؟،جانگ کوک_نه چطور؟،_عاخه عرق کردی،صورتمو روبه روی صورتش قرار دادم ک تعجب کرد!انگار دل تو دلش نبود نزدیک تر بشم:|با فوت کردنم ب صورتش از تمام خواب و خیالایی ک برام دیده بود اومد بیرون و خندید جانگ کوک_اوه ممنون،با لبخند جوابشو دادم و ب فوت کردنم ادامه دادم تا خنک شه...یکم بینمون ساکت شد ک جانگ کوک گفت_عام...میکو...میتونم ی سوال ازت بپرسم؟!!،_اره چرا ک نه،با تردید نگام کرد خواست حرف بزنه ک پشیمون شد جانگ کوک_نه هیچی...اصن بیخیال!،....
بچه ها میدونم جای حساسی کات کردم ولی پارت بعد شرطیه ۲۰ لایک♡
انگشت کوچیکه جانگ کوک و گرفتم و راه افتادیم به سمت چرخ و فلک!جانگ کوک-چرا باهاشون نرفتی؟،-ترجیح میدم با رئیسم وقت بگذرونم،لبخند زد جانگ کوک-میکو...من اصلا در حقت خوبی نکردم چرا داری وقتتو صرف با من بودن میکنی؟،-خوبی بکنی خوبی میبینی چه زود چه دیر...مگه نه؟،بهم نگا کرد و بعد نگاهشو داد جلو...بالاخره بلیط چرخ و فلک و گرفتیم و رفتیم تو یکی از اتاقکا...جانگ کوک صورتشو گرفته بود تو دستاش-حالت خوبه؟،بهم نگاه کرد جانگ کوک-عاع...اره اره،-نه خوب نیستی...از وقتی مامانت رفته گرفته شدی،سرشو انداخت پایین ساکت بود..._جانگ کوک...باهام حرف بزن!،تا اینکه به حرف اومد-خیلی وقت بود ک ندیده بودمش...یه سالی میشه...دوس داشتم وقت بیشتری رو صرف من بکنه ولی...هیچوقت برام وقت نزارشتن چرا الان ک فک میکنن من زن دارم باید واسم بزارن؟،_اونا دوست دارن!،جانگ کوک_شایدم فقط ادا شو در میارن...هوم؟،_نه هیچ دلیلی نداره ک ی پدر و مادر بچه شونو دوس نداشته باشن...اونا با تمام جون و دل بزرگت کردن اگه دوست نداشتن مث من میدادنت ب ی خانواده ی دیگه تا بزرگت کنن!!!،بغضم گرفته بود ک با نگا جانگ کوک روم سعی کردم قورتش بدم جانگ کوک_میکو...من واقعا متاسفم...ن نمی خواستم گذشته رو بهت یاداوری کنم...اه...لنتی...میبینی؟من حتی نمی تونم با کسی دردودل کنم!!!،اومد کنارم...دستشو انداخت گردنمو و لباشو رو گوشام فرود اورد!!!جانگ کوک_من نفرت انگیزم...مگه نه؟!!
با نفسای داغش بدنم مورمور شد!_م معلومه ک نه!،جانگ کوک_پس تعریفت ازم چیه؟،کم کم داشتم ب نفس نفس میوفتادم!برخورد لباش با گوشم...ی چیزی تو مایه های قلقلک و بهم تزریق میکرد!_عاه...خب تو خیلی...ام...ج جذاب و...،کلمه جذاب باعث شد دستاشو و دور کمرم بپیچونه و لباشو بیشتر ب گوشم فشار بیاره!!!جانگ کوک_خب؟ادامه بده...داره خوشم میاد!!!،_و خ خووش تیپی...هم همینطور...عام...عاااه...خب...چیزی دیگه...تو خیلی...،جانگ کوک_هوووم؟،_خیلی د داغی...داری گوشمو میسوزونی!!!،سریع لباشو از گوشم فاصله داد و با دستاش گوشمو ماساژ داد...جانگ کوک_ببخشید بیبی...ام یعنی میکو...نمیدونستم انقد داغم!!!،خندیدم_مهم نیس...گرمته؟،جانگ کوک_نه چطور؟،_عاخه عرق کردی،صورتمو روبه روی صورتش قرار دادم ک تعجب کرد!انگار دل تو دلش نبود نزدیک تر بشم:|با فوت کردنم ب صورتش از تمام خواب و خیالایی ک برام دیده بود اومد بیرون و خندید جانگ کوک_اوه ممنون،با لبخند جوابشو دادم و ب فوت کردنم ادامه دادم تا خنک شه...یکم بینمون ساکت شد ک جانگ کوک گفت_عام...میکو...میتونم ی سوال ازت بپرسم؟!!،_اره چرا ک نه،با تردید نگام کرد خواست حرف بزنه ک پشیمون شد جانگ کوک_نه هیچی...اصن بیخیال!،....
بچه ها میدونم جای حساسی کات کردم ولی پارت بعد شرطیه ۲۰ لایک♡
۱۲.۳k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.