فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۱۹
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۱۹
_بگو دیگه،چشاش نشون میداد از ی چیزی میترسه ولی سریع نگاهشو ازم گرفت جانگ کوک_چیزی نبود!،ک چرخ و فلک از حرکت افتاد و مام با ی نگا کوتاه ب هم از اونجا خارج شدیم و طبق گفته ی یونگی رفتیم پیش دکه ی شهربازی...پسرا رو دیدیم که دارن میان سمتمون جانگ کوک-خوش گذشت؟،نامجون با رنگ پریده و بی حال-اینجوری بنظر میرسه؟؟؟هنوزم احساس میکنم رو هوام!،خندیدیم یونگی-کسی پیشنهادی واس بازی ندارع؟،تهیونگ-بریم ترن هوایی؟،یونگی-منظورم پیشنهاد هر کسی بود جز تهیونگ!،و خندیدیم...امشب واسم خیلی شیرین تموم شد باید بگم هیچ بازی نموند که ما امتحانش نکرده باشیم...بالاخره رسیدیم خونه...داشتیم از ماشین پیاده میشدیم که جانگ کوک گفت-پسرا مگه نمیرین؟،جیمین-بهت نگفتیم که میخوایم امشب و اینجا بمونیم؟،جانگ کوک-اوه خب...سوپرایزم کردین،تهیونگ-ناراحت شدی؟،جانگ کوک از ماشین پیاده شد-نه بابا...چرا چرت میگی؟!!،سوکجین-اخه اگه ناراحتم میشدی نمیرفتیم!،زدیم زیر خنده...
بعد از عوض کردن لباسام رفتم طبقه ی بالا و کنار تهیونگ رو کاناپهی جلو تلویزیون نشستم...با دیدنم گوشیشو کنار گذاشت تهیونگ_خب؟!،سوالی نگاش کردم ک خندید و گفت_از جانگ کوکمون راضی هستی؟مشکلی ک نداره؟،خندیدیم ک صدای بلند کوک از پشت سرم اومد جانگ کوک_اهم اهممممم من مگه مشکلی دارم؟ها میکو؟،_ن نه معلومه ک نه!،خندید جانگ کوک_خب؟جوابشو بده!باید نشونم بدی چقد دوسم داری!!!،و با چشاش ب تهیونگ اشاره کرد!روبه تهیونگ شدم_خببببب عاقای کیم...جانگ کوک واسم کامل ترین و بی نقص ترین خدای زمینیه!!!درسته جای من نیستی ک بفهمی این عشق چقد قدرت داره...ولی بزار بگم...اون نقش روح توی جسممو داره ک بدون اون حرکت جسمم حتی ممکن هم نیس!!!،خودمم از جمله ام تعجب کردم!عجب چیزی گفتم بابا دهنم سرویس:/تهیونگ داشت با ی طور خاصی ک انگار از حرفم راضی بود نگام میکرد ب جانگ کوک نگا کردم و از نگاهی ک تحسین توش موج میزد مواجه شدم!نگاهشو ازم گرفت و ب تهیونگ نگا کرد و ابرو هاشو بالا پایین کرد ک یعنی کیم خان دهنت سلف سرویس شد!:/...اومد سمتم و دستاشو زیر کمر و زانو هام گذاشت و بلندم کرد ک از کارش حسابی جا خوردم!_ک کوک!،خندید و با عجله از اونجا دورم کرد!تهیونگ با دادی ک سعی میکرد بلند باشه تا ما بشنویم گفت_هییی کووووک بلا ملا سرش نیاریاااا بدبخت خواست طرفداریتو کنهههه!!!،جانگ کوک ریز خندید و سرعتشو بیشتر کرد!_داریم کجا میریم؟!،جانگ کوک_میترسی؟!!،_فقط میخوام بدونم!،با خنده ب مسخره گفت_نترس...درد نداره...البته اگه کاری نکنی ک درد داشته باشه!!!،
برای پارت بعد شرط نمیزارم ولی فردا برای امتحانم اصلا نمیتونم بیام اگه شد یه پارت دیگه امشب براتون میزارم حمایتم کنید♡
_بگو دیگه،چشاش نشون میداد از ی چیزی میترسه ولی سریع نگاهشو ازم گرفت جانگ کوک_چیزی نبود!،ک چرخ و فلک از حرکت افتاد و مام با ی نگا کوتاه ب هم از اونجا خارج شدیم و طبق گفته ی یونگی رفتیم پیش دکه ی شهربازی...پسرا رو دیدیم که دارن میان سمتمون جانگ کوک-خوش گذشت؟،نامجون با رنگ پریده و بی حال-اینجوری بنظر میرسه؟؟؟هنوزم احساس میکنم رو هوام!،خندیدیم یونگی-کسی پیشنهادی واس بازی ندارع؟،تهیونگ-بریم ترن هوایی؟،یونگی-منظورم پیشنهاد هر کسی بود جز تهیونگ!،و خندیدیم...امشب واسم خیلی شیرین تموم شد باید بگم هیچ بازی نموند که ما امتحانش نکرده باشیم...بالاخره رسیدیم خونه...داشتیم از ماشین پیاده میشدیم که جانگ کوک گفت-پسرا مگه نمیرین؟،جیمین-بهت نگفتیم که میخوایم امشب و اینجا بمونیم؟،جانگ کوک-اوه خب...سوپرایزم کردین،تهیونگ-ناراحت شدی؟،جانگ کوک از ماشین پیاده شد-نه بابا...چرا چرت میگی؟!!،سوکجین-اخه اگه ناراحتم میشدی نمیرفتیم!،زدیم زیر خنده...
بعد از عوض کردن لباسام رفتم طبقه ی بالا و کنار تهیونگ رو کاناپهی جلو تلویزیون نشستم...با دیدنم گوشیشو کنار گذاشت تهیونگ_خب؟!،سوالی نگاش کردم ک خندید و گفت_از جانگ کوکمون راضی هستی؟مشکلی ک نداره؟،خندیدیم ک صدای بلند کوک از پشت سرم اومد جانگ کوک_اهم اهممممم من مگه مشکلی دارم؟ها میکو؟،_ن نه معلومه ک نه!،خندید جانگ کوک_خب؟جوابشو بده!باید نشونم بدی چقد دوسم داری!!!،و با چشاش ب تهیونگ اشاره کرد!روبه تهیونگ شدم_خببببب عاقای کیم...جانگ کوک واسم کامل ترین و بی نقص ترین خدای زمینیه!!!درسته جای من نیستی ک بفهمی این عشق چقد قدرت داره...ولی بزار بگم...اون نقش روح توی جسممو داره ک بدون اون حرکت جسمم حتی ممکن هم نیس!!!،خودمم از جمله ام تعجب کردم!عجب چیزی گفتم بابا دهنم سرویس:/تهیونگ داشت با ی طور خاصی ک انگار از حرفم راضی بود نگام میکرد ب جانگ کوک نگا کردم و از نگاهی ک تحسین توش موج میزد مواجه شدم!نگاهشو ازم گرفت و ب تهیونگ نگا کرد و ابرو هاشو بالا پایین کرد ک یعنی کیم خان دهنت سلف سرویس شد!:/...اومد سمتم و دستاشو زیر کمر و زانو هام گذاشت و بلندم کرد ک از کارش حسابی جا خوردم!_ک کوک!،خندید و با عجله از اونجا دورم کرد!تهیونگ با دادی ک سعی میکرد بلند باشه تا ما بشنویم گفت_هییی کووووک بلا ملا سرش نیاریاااا بدبخت خواست طرفداریتو کنهههه!!!،جانگ کوک ریز خندید و سرعتشو بیشتر کرد!_داریم کجا میریم؟!،جانگ کوک_میترسی؟!!،_فقط میخوام بدونم!،با خنده ب مسخره گفت_نترس...درد نداره...البته اگه کاری نکنی ک درد داشته باشه!!!،
برای پارت بعد شرط نمیزارم ولی فردا برای امتحانم اصلا نمیتونم بیام اگه شد یه پارت دیگه امشب براتون میزارم حمایتم کنید♡
۱۰.۰k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.