عضو هشتم
عضو هشتم
ات:یااااا بدش به من
جونگ کوک :بیا بگیر
ات:گشنمه بدش به من
جونگ کوک :بیا اینو بخور
ات:بی ادب جیهوپ
جیهوپ:جونم
ات:بیا کیکمو از دست جونگ کوک بگیر
جیهوپ:منو دخالت نده
ات:بیبی بیا بگیر دیگه
جیهوپ:نه
جونگ کوک :میبینم دوست پسرت از من میترسه
ات:جی کی(جیغ)
جونگ کوک :باشه بابا گشنه بیا بگیر بخور
شوگا:شما دوتا چرا انقدر مثل موش و گربه به جون هم میوفتید
ات:این کرم میریزه
جونگ کوک :ببین کی به کی میگه
شوگا:بسه دیگه
ات:راست میگه دیگه بسه چقدر حرف میزنی
جونگ کوک :ات (عصبی )
ات:یس بیب
جیهوپ:چی شنیدم؟
ات:ببخشید اشتباه شد
جیهوپ:(نگاه های عصبی)
ات:ببخشید دیگه من برم آماده بشم
جیهوپ:کجا میخوای بری؟
ات:با بچه ها میخوام برم کوه
رفتم تو ٱتاق خودم و جیهوپ و یکی از لباس های خوشگلم رو پوشیدم داشتم موهام رو درست میکردم که جیهوپ اومد داخل
جیهوپ:چه خوشگل شدی
ات:مرسی خب دیگه برم خداحافظ
جیهوپ: خداحافظ مواظب خودت باش
ات:باش
رفتم پایین که دیدم همه تو سالنن
ات:من رفتم خداحافظ
همه: خداحافظ
رسیدم دم کوه که دیدم لیندا اونجاست این براچی اومده؟گوشیمو بر داشتمو زنگ زدم به سوفیا
سوفیا:الو
ات:الو درد
سوفیا:دوباره چته
ات:تو به لیندا هم گفتی بیاد
سوفیا:من نگفتم امیلی همین طوری بهش گفت اگه میخوای بیا اونم اومد حالا اینارو ولش کن کجایی؟
ات:دارم ماشین رو پارک میکنم
سوفیا:باشه ما هم حالا میایم سمت تو
رفتیم با بچه ها بالای کوه از اینجا شهر خیلی قشنگه ولی خیلی هم این بالا ترسناکه
امیلی:بچه ها
همه:بله
امیلی: خودمو از اینجا بندازم پایین ؟
سوفیا :گاوی؟
امیلی:........
لیندا:میگما میاین بریم اون طرف
ات:نه اونجا خیلی خفناکه
سوفیا :من میام
ات:تو برو من و عشقم میمونیم اینجا
سوفیا🤢
لیندا:بیا بریم دیگه(لوس)
سوفیا:بریم بریم
امیلی:ات میاس دم اونجا عکس بگیریم ؟
ات:نه یهو می ٱفتیم
امیلی:چقدر تو ترسویی
ات: خب یهو می ٱفتم
امیلی:نمی ٱفتی من حواسم بهت هست
ات:باشه
رفتم دم اونجا وایسادم مثل پرتگاه بود امیلی دستام رو گرفته بود تا بتونم وایسم یهو پام لیز خورد داشتم می ٱفتادم که امیلی کشیدم و
ات:امیلی امیلی نه (عربده و گریه )
لیندا:تو چیکار کردی ؟تو امیلی رو انداختی پایین؟
ات:نه به خدا من ننداختمش
لیندا:من باید زنگ بزنم به پلیس
ات:لیندا به حرفم گوش بده
لیندا:دستتو به من نزن تو یه قاتلی تو همین الان بهترین دوستت رو کشتی (گریه و داد)
ات:به خدا من ننداختمش
لیندا:الو پلیس میخواستم یه قتل رو گزارش بدم
صبرم تموم شد گوشی رو از دستش گرفتم و زدمش به دیوار
ات:اگه بخوای به کسی چیزی بگی مثل امیلی از همین جا پرتت میکنم پایین
لیندا:پس اعتراف کردی باشه الان چیزی نمیگم
ات:مرسی مرسی
ات:یااااا بدش به من
جونگ کوک :بیا بگیر
ات:گشنمه بدش به من
جونگ کوک :بیا اینو بخور
ات:بی ادب جیهوپ
جیهوپ:جونم
ات:بیا کیکمو از دست جونگ کوک بگیر
جیهوپ:منو دخالت نده
ات:بیبی بیا بگیر دیگه
جیهوپ:نه
جونگ کوک :میبینم دوست پسرت از من میترسه
ات:جی کی(جیغ)
جونگ کوک :باشه بابا گشنه بیا بگیر بخور
شوگا:شما دوتا چرا انقدر مثل موش و گربه به جون هم میوفتید
ات:این کرم میریزه
جونگ کوک :ببین کی به کی میگه
شوگا:بسه دیگه
ات:راست میگه دیگه بسه چقدر حرف میزنی
جونگ کوک :ات (عصبی )
ات:یس بیب
جیهوپ:چی شنیدم؟
ات:ببخشید اشتباه شد
جیهوپ:(نگاه های عصبی)
ات:ببخشید دیگه من برم آماده بشم
جیهوپ:کجا میخوای بری؟
ات:با بچه ها میخوام برم کوه
رفتم تو ٱتاق خودم و جیهوپ و یکی از لباس های خوشگلم رو پوشیدم داشتم موهام رو درست میکردم که جیهوپ اومد داخل
جیهوپ:چه خوشگل شدی
ات:مرسی خب دیگه برم خداحافظ
جیهوپ: خداحافظ مواظب خودت باش
ات:باش
رفتم پایین که دیدم همه تو سالنن
ات:من رفتم خداحافظ
همه: خداحافظ
رسیدم دم کوه که دیدم لیندا اونجاست این براچی اومده؟گوشیمو بر داشتمو زنگ زدم به سوفیا
سوفیا:الو
ات:الو درد
سوفیا:دوباره چته
ات:تو به لیندا هم گفتی بیاد
سوفیا:من نگفتم امیلی همین طوری بهش گفت اگه میخوای بیا اونم اومد حالا اینارو ولش کن کجایی؟
ات:دارم ماشین رو پارک میکنم
سوفیا:باشه ما هم حالا میایم سمت تو
رفتیم با بچه ها بالای کوه از اینجا شهر خیلی قشنگه ولی خیلی هم این بالا ترسناکه
امیلی:بچه ها
همه:بله
امیلی: خودمو از اینجا بندازم پایین ؟
سوفیا :گاوی؟
امیلی:........
لیندا:میگما میاین بریم اون طرف
ات:نه اونجا خیلی خفناکه
سوفیا :من میام
ات:تو برو من و عشقم میمونیم اینجا
سوفیا🤢
لیندا:بیا بریم دیگه(لوس)
سوفیا:بریم بریم
امیلی:ات میاس دم اونجا عکس بگیریم ؟
ات:نه یهو می ٱفتیم
امیلی:چقدر تو ترسویی
ات: خب یهو می ٱفتم
امیلی:نمی ٱفتی من حواسم بهت هست
ات:باشه
رفتم دم اونجا وایسادم مثل پرتگاه بود امیلی دستام رو گرفته بود تا بتونم وایسم یهو پام لیز خورد داشتم می ٱفتادم که امیلی کشیدم و
ات:امیلی امیلی نه (عربده و گریه )
لیندا:تو چیکار کردی ؟تو امیلی رو انداختی پایین؟
ات:نه به خدا من ننداختمش
لیندا:من باید زنگ بزنم به پلیس
ات:لیندا به حرفم گوش بده
لیندا:دستتو به من نزن تو یه قاتلی تو همین الان بهترین دوستت رو کشتی (گریه و داد)
ات:به خدا من ننداختمش
لیندا:الو پلیس میخواستم یه قتل رو گزارش بدم
صبرم تموم شد گوشی رو از دستش گرفتم و زدمش به دیوار
ات:اگه بخوای به کسی چیزی بگی مثل امیلی از همین جا پرتت میکنم پایین
لیندا:پس اعتراف کردی باشه الان چیزی نمیگم
ات:مرسی مرسی
۱۲.۳k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.