رمان عضو هشتم
رمان عضو هشتم
از زبون لیندا
فعلاً خوشحال باش دارم برات
هفته بعد
از زبون ات
با پسرا دور هم نشسته بودیم و داشتن باهام حرف میزدن
نامجون:ات خسته نشدی انقدر تو ٱتاق گریه میکنی
ات:شما اصلاً درک میکنید
جیهوپ:ما درکت میکنیم اما دیگه بسه ببین چشماتو از گریه قرمز شده
ات:اون بخاطر من مرد میخواست منو نجات بده ٱفت.....(گریه)
داشتم حرف میزدم که زنگ در خونه خورد و تهیونگ درو باز کرد
تهیونگ :بله
پلیس:سلام خانم جئون ات خونه هستن؟
تهیونگ:بله چطور؟
پلیس :حکم دستگیری ایشون رو دارن لطفاً بگید بیان
تهیونگ:ات اینا چی دارن میگن؟
ات:کیه؟
تهیونگ:پلیس
پلیس: ما حک...
لیندا:همینه آقای پلیس این بهترین دوستمو انداخت پایین زنیکه هرزه(داد و گریه)
جونگ کوک:تو چی داری میگی (بلند)
ات: لیندا تو ...
اومدم حرف بزنم که پلیس به دستم دست بند زد و بردم نباید به حرفش اعتماد میکردم
پلیس:رسیدیم
به دنبال پلیس رفتم که بردم تو ٱتاق بازجویی
پلیس:همین جا بشینید تا بیان
نشستم که بعد چند دقیقه همون مرده که باید بازجویی کنه اومد
؟:اسم
ات:ات
؟:فامیل
ات:مگه منو نمیشناسی
؟:باید بپرسم
ات:جئون
؟:شما خانم امیلی رو کشتید؟
ات: معلومه که نه لیندا داره دروغ میگه
؟:مطمعنی
ات:معلومه که آره
؟:پس این صدا کیه ؟
صدا 👇
ات:اگه بخوای به کسی چیزی بگی مثل امیلی از همین جا پرتت میکنم پایین
پایان صدا
ات: من ...من اعصبانی بودم یه چیزی گفتم همش چرت و پرته به خدا راست میگم
؟:برای امروز کافیه فعلا تو بازداشتگاه میمونید
فردا
دیدم در بازداشتگاه باز شد
؟:ملاقاتی دارید
دنبال اون پلیسه رفتم که دیدم لیا دوستم که وکیل بود اومده
ات:لیا
لیا:ات خوبی؟
ات:خوبم لیا منو از اینجا بیار بیرون به خدا من کاری نکردم
لیا:میدونم عزیزم بیا بشین کارت دارم
ات:بله
لیا :ببین خیلی مدرک دارم که تو کشتیش پرونده رفته برای دادگاه
ات: پسرا کجان؟
لیا:میخواستن بیان پیشت اما نزاشتن منم چون وکیلتم گذاشتن بدبختا از وقتی خبرا رو شنیدن تو شکن
ات: برای کی دادگاهه؟
لیا : سه روز دیگه دادگاهه فردا هم قراره به زندان منتقلت کنن
از زبون لیندا
فعلاً خوشحال باش دارم برات
هفته بعد
از زبون ات
با پسرا دور هم نشسته بودیم و داشتن باهام حرف میزدن
نامجون:ات خسته نشدی انقدر تو ٱتاق گریه میکنی
ات:شما اصلاً درک میکنید
جیهوپ:ما درکت میکنیم اما دیگه بسه ببین چشماتو از گریه قرمز شده
ات:اون بخاطر من مرد میخواست منو نجات بده ٱفت.....(گریه)
داشتم حرف میزدم که زنگ در خونه خورد و تهیونگ درو باز کرد
تهیونگ :بله
پلیس:سلام خانم جئون ات خونه هستن؟
تهیونگ:بله چطور؟
پلیس :حکم دستگیری ایشون رو دارن لطفاً بگید بیان
تهیونگ:ات اینا چی دارن میگن؟
ات:کیه؟
تهیونگ:پلیس
پلیس: ما حک...
لیندا:همینه آقای پلیس این بهترین دوستمو انداخت پایین زنیکه هرزه(داد و گریه)
جونگ کوک:تو چی داری میگی (بلند)
ات: لیندا تو ...
اومدم حرف بزنم که پلیس به دستم دست بند زد و بردم نباید به حرفش اعتماد میکردم
پلیس:رسیدیم
به دنبال پلیس رفتم که بردم تو ٱتاق بازجویی
پلیس:همین جا بشینید تا بیان
نشستم که بعد چند دقیقه همون مرده که باید بازجویی کنه اومد
؟:اسم
ات:ات
؟:فامیل
ات:مگه منو نمیشناسی
؟:باید بپرسم
ات:جئون
؟:شما خانم امیلی رو کشتید؟
ات: معلومه که نه لیندا داره دروغ میگه
؟:مطمعنی
ات:معلومه که آره
؟:پس این صدا کیه ؟
صدا 👇
ات:اگه بخوای به کسی چیزی بگی مثل امیلی از همین جا پرتت میکنم پایین
پایان صدا
ات: من ...من اعصبانی بودم یه چیزی گفتم همش چرت و پرته به خدا راست میگم
؟:برای امروز کافیه فعلا تو بازداشتگاه میمونید
فردا
دیدم در بازداشتگاه باز شد
؟:ملاقاتی دارید
دنبال اون پلیسه رفتم که دیدم لیا دوستم که وکیل بود اومده
ات:لیا
لیا:ات خوبی؟
ات:خوبم لیا منو از اینجا بیار بیرون به خدا من کاری نکردم
لیا:میدونم عزیزم بیا بشین کارت دارم
ات:بله
لیا :ببین خیلی مدرک دارم که تو کشتیش پرونده رفته برای دادگاه
ات: پسرا کجان؟
لیا:میخواستن بیان پیشت اما نزاشتن منم چون وکیلتم گذاشتن بدبختا از وقتی خبرا رو شنیدن تو شکن
ات: برای کی دادگاهه؟
لیا : سه روز دیگه دادگاهه فردا هم قراره به زندان منتقلت کنن
۱۱.۳k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.