عاشق مغرور
عاشق مغرور
#پارت۵
ارسلان خسته کنارم روی تخت افتاد
با بغض دستمو روی شکمم گذاشتم و گفتم
-وحشی
فکر کردم عصبانی بشه اما خندید و گفت
-تا تو باشی از این دروغا نگی عروسک
بعد منو تو بغلش کشید و مهربون گفت
-دلت درد میکنه؟
زیر لب هومی گفتم کی پشت سرم دراز کشید و دستاشو دور شکمم حلقه کرد و شروع کرد ماساژ دادن شکمم که کم کم داشت خوابم میگرفت که پرو زدن
لعنت بهش مهمونا و مراسم و کلا یادمون رفته بود
ارسلان کلافه دستمال خونیو برد و به عمه داد و گفت
-مهمونا رد کنید دیگه منو زنم خسته ایم میخوایم بخوابیم
عمه خواست بهونه بیاره گفت
-اما...
ارسلان پرید وسط حرفشوگفت
-وگرنه خودم بیرونشون میکنم
دود از سر عمه داشت بلند میشد که ارسلان درو بست
#پارت۵
ارسلان خسته کنارم روی تخت افتاد
با بغض دستمو روی شکمم گذاشتم و گفتم
-وحشی
فکر کردم عصبانی بشه اما خندید و گفت
-تا تو باشی از این دروغا نگی عروسک
بعد منو تو بغلش کشید و مهربون گفت
-دلت درد میکنه؟
زیر لب هومی گفتم کی پشت سرم دراز کشید و دستاشو دور شکمم حلقه کرد و شروع کرد ماساژ دادن شکمم که کم کم داشت خوابم میگرفت که پرو زدن
لعنت بهش مهمونا و مراسم و کلا یادمون رفته بود
ارسلان کلافه دستمال خونیو برد و به عمه داد و گفت
-مهمونا رد کنید دیگه منو زنم خسته ایم میخوایم بخوابیم
عمه خواست بهونه بیاره گفت
-اما...
ارسلان پرید وسط حرفشوگفت
-وگرنه خودم بیرونشون میکنم
دود از سر عمه داشت بلند میشد که ارسلان درو بست
۵.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.