تصادف شیرین قسمت بیست و نهمدستم رو با اخم مشت کردمواقعا
تصادف شیرین قسمت بیست و نهم:دستم رو با اخم مشت کردم،واقعا یه احمق بودم،تا تونستم آتو دادم دست فکو فامیل...
با کلافگی از جام بلند شدم و بعد از برداشتن حولم وارد حموم شدم...
آب جوش رو باز کردم،تمام تنم سوخت،ولی آروم شدم...انگار با خودم سر جنگ داشتم،می خواستم خودمو عذاب بدم...ولی هرچی بود آرومم می کرد...صداها تو سرم اکو وار تکرار می شد...صدای مامان بود:خیلی کثیفی آرمان!این اتفاق بخاطر ندونم کاری های تو بود!بخاطر ندونم کاری های تو زندگی آتوسا تباه شد!تو یه احمقه بی غیرتی!
بی غیرت...بی غیرت...کلمه ای که یه پسرو کامل نابود می کنه...نابوده نابود...از پشت به دیوار سرد حموم تکیه دادم و به بخاری که توی حموم جمع شده بود خیره شدم...نمی تونستم نفس بکشم...رفتم سمت شیر آب،با مشت محکم کوبیدم روش که آب بسته شد،یه نگاه به خودم انداختم،فقط پیراهنم رو درآورده بودم،انقدر کلافه بودم که اونم کشیدم و دکمه هاش کنده شد و از تنم کندمش...
حوله خیس شدم رو پشت در آویزون کردم،یه شلوارک مشکی،با یه آستین حلقه ای مشکی آبی پوشیده بودم،به گوشیم نگاه کردم،ساعت ۳:۳۰بود!یهو یاد آتوسا افتادم! در رو با شدت بازکردم و از بالای پله ها پذیرایی رو نگاه کردم،رو مبل خواب بود...نفسی از سر آسودگی کشیدم،چون ترسیده بودم مثل مواقعی که یاد گذشته میوفته از شدت ناراحتی و اعصبانیت تشنج کنه...ولی خداروشکر الان خوب بود...اگه بغلش میکردم احتمال داشت بیدار بشه،ولی نمی تونستم بزارم اینجا بخوابه،برای همین آروم دست هام رو گذاشتم زیر زانو و گردنش و بغلش کردم و آروم بردمش تو تک اتاق طبقه پایین وگذاشتمش رو تخت...
@t.m/Roman_Atena
دوستان میشه پارت 14رو بلایکید منم امروز پنج پارت یا بیشتر از پنجتارو میزارم
با کلافگی از جام بلند شدم و بعد از برداشتن حولم وارد حموم شدم...
آب جوش رو باز کردم،تمام تنم سوخت،ولی آروم شدم...انگار با خودم سر جنگ داشتم،می خواستم خودمو عذاب بدم...ولی هرچی بود آرومم می کرد...صداها تو سرم اکو وار تکرار می شد...صدای مامان بود:خیلی کثیفی آرمان!این اتفاق بخاطر ندونم کاری های تو بود!بخاطر ندونم کاری های تو زندگی آتوسا تباه شد!تو یه احمقه بی غیرتی!
بی غیرت...بی غیرت...کلمه ای که یه پسرو کامل نابود می کنه...نابوده نابود...از پشت به دیوار سرد حموم تکیه دادم و به بخاری که توی حموم جمع شده بود خیره شدم...نمی تونستم نفس بکشم...رفتم سمت شیر آب،با مشت محکم کوبیدم روش که آب بسته شد،یه نگاه به خودم انداختم،فقط پیراهنم رو درآورده بودم،انقدر کلافه بودم که اونم کشیدم و دکمه هاش کنده شد و از تنم کندمش...
حوله خیس شدم رو پشت در آویزون کردم،یه شلوارک مشکی،با یه آستین حلقه ای مشکی آبی پوشیده بودم،به گوشیم نگاه کردم،ساعت ۳:۳۰بود!یهو یاد آتوسا افتادم! در رو با شدت بازکردم و از بالای پله ها پذیرایی رو نگاه کردم،رو مبل خواب بود...نفسی از سر آسودگی کشیدم،چون ترسیده بودم مثل مواقعی که یاد گذشته میوفته از شدت ناراحتی و اعصبانیت تشنج کنه...ولی خداروشکر الان خوب بود...اگه بغلش میکردم احتمال داشت بیدار بشه،ولی نمی تونستم بزارم اینجا بخوابه،برای همین آروم دست هام رو گذاشتم زیر زانو و گردنش و بغلش کردم و آروم بردمش تو تک اتاق طبقه پایین وگذاشتمش رو تخت...
@t.m/Roman_Atena
دوستان میشه پارت 14رو بلایکید منم امروز پنج پارت یا بیشتر از پنجتارو میزارم
- ۱۱.۶k
- ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط