گناهکار part
( گناهکار ) ۷۳ part
یون بیول که کناره عموش ایستاده بود مجبورناً سمتش رفت
از دور مثله یه خانواده خیلی خوشبخت می آمدن همه یکی یکی تبریک میگفتند و میرفتند هه کیو مقابل ات ایستاد با خشم گفت
هه کیو : امیدوارم هیچوقت خوشبخت نشی
بلافاصله از پیش آنها دور شد یون بیول نزدیک مادرش شد و آروم گفت
یون بیول: اون چرا اینجوری گفت
ات : هیچی ذهنتو درگیرش نکن
یون بیول: من میرم پیشه عمو
ات : باشه پسرم
یون بیول دوباره به سمته سوجون رفت با عمویش به شدت صمیمی بود
لی هی همراه یونگ آئه به سمته ات آمدن جیمین بدون نگاه کردن به همسرش از پیشش رفت به شدت این بی توجهی ها او را آزار میداد با غصه به رفتنش نگاه کرد لی هی کنارش ایستاد یونگ آئه جلوش با مغروری بیان کرد : لباست خیلی متفاوته خیلی وقت گذاشتی برای انتخاب کردنش
ات : ممنونم لباس توهم خیلی قشنگه
لی هی : باز که چهرت ناراحته بخاطر جیمینه
ات سرشو پایین انداخت همین کافی بود تا آنها بفهمند یونگ آئه نیخشندی زد و گفت : با ازدواج غیر واقعی تون که معلومه اینجوری میشه
لی هی : چرا اینجوری میگی اونا میتونن واقعیش کنن
ات با ناامیدی نجوا کرد : هیچی درست نمیشه
بلافاصله قدم برداشت و از پیشه آنها رفت یعنی هیچوقت رنک خوشبختی رو نمیدید دامنش رو با دستش گرفت و از پله ها بالا رفت جیمین به رفتنش نگاه کرد اما با صدای آنو نگاهش رو گرفت
آنو : بابایی کارم داشتید
جیمین : آره برو بالا تو اتاقم گوشیمو بیار و یه دستمال از توی کمد بیار
آنو با دامن کوتاه مشکی و کت کرمی رنگش به شدت خوشگل کرده بود
با قدم های سریع از پله ها بالا رفت و به اتاق پدری هجوم برد
از روی عسلی گوشی رو برداشت و به سمته کمد رفت درشو باز کرد
اوفی کشید / الان من چطوری پیداش کنم /
مشغول گشتن شد در لا به لای لباس ها پاکتی پیدا کرد کنجکاو برش داشت تاریخش واسه شانزده سال پیش بود ۲۴ سپتامبر یعنی همون شبی که پدرش با مادرش نامزد کرد آنو کنجکاو بازش کرد و شروع به خواندن متنش کرد شوکه تر نگاه کرد با شوک زمزمه کرد آنو : این قرار داد...
با بدو از اتاق خارج اما با دیدن ات سریع قراردادو پشته سرش قائم کرد
ات : آنو دخترم چی پشته سرت قائم کرد
آنو : چیزه.. خوب ... من یه چیزی پیدا کردم
ات : ببینم چی پیدا کردی
یون بیول که کناره عموش ایستاده بود مجبورناً سمتش رفت
از دور مثله یه خانواده خیلی خوشبخت می آمدن همه یکی یکی تبریک میگفتند و میرفتند هه کیو مقابل ات ایستاد با خشم گفت
هه کیو : امیدوارم هیچوقت خوشبخت نشی
بلافاصله از پیش آنها دور شد یون بیول نزدیک مادرش شد و آروم گفت
یون بیول: اون چرا اینجوری گفت
ات : هیچی ذهنتو درگیرش نکن
یون بیول: من میرم پیشه عمو
ات : باشه پسرم
یون بیول دوباره به سمته سوجون رفت با عمویش به شدت صمیمی بود
لی هی همراه یونگ آئه به سمته ات آمدن جیمین بدون نگاه کردن به همسرش از پیشش رفت به شدت این بی توجهی ها او را آزار میداد با غصه به رفتنش نگاه کرد لی هی کنارش ایستاد یونگ آئه جلوش با مغروری بیان کرد : لباست خیلی متفاوته خیلی وقت گذاشتی برای انتخاب کردنش
ات : ممنونم لباس توهم خیلی قشنگه
لی هی : باز که چهرت ناراحته بخاطر جیمینه
ات سرشو پایین انداخت همین کافی بود تا آنها بفهمند یونگ آئه نیخشندی زد و گفت : با ازدواج غیر واقعی تون که معلومه اینجوری میشه
لی هی : چرا اینجوری میگی اونا میتونن واقعیش کنن
ات با ناامیدی نجوا کرد : هیچی درست نمیشه
بلافاصله قدم برداشت و از پیشه آنها رفت یعنی هیچوقت رنک خوشبختی رو نمیدید دامنش رو با دستش گرفت و از پله ها بالا رفت جیمین به رفتنش نگاه کرد اما با صدای آنو نگاهش رو گرفت
آنو : بابایی کارم داشتید
جیمین : آره برو بالا تو اتاقم گوشیمو بیار و یه دستمال از توی کمد بیار
آنو با دامن کوتاه مشکی و کت کرمی رنگش به شدت خوشگل کرده بود
با قدم های سریع از پله ها بالا رفت و به اتاق پدری هجوم برد
از روی عسلی گوشی رو برداشت و به سمته کمد رفت درشو باز کرد
اوفی کشید / الان من چطوری پیداش کنم /
مشغول گشتن شد در لا به لای لباس ها پاکتی پیدا کرد کنجکاو برش داشت تاریخش واسه شانزده سال پیش بود ۲۴ سپتامبر یعنی همون شبی که پدرش با مادرش نامزد کرد آنو کنجکاو بازش کرد و شروع به خواندن متنش کرد شوکه تر نگاه کرد با شوک زمزمه کرد آنو : این قرار داد...
با بدو از اتاق خارج اما با دیدن ات سریع قراردادو پشته سرش قائم کرد
ات : آنو دخترم چی پشته سرت قائم کرد
آنو : چیزه.. خوب ... من یه چیزی پیدا کردم
ات : ببینم چی پیدا کردی
- ۶.۶k
- ۰۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط