اولین عشق زندگیم
اولین عشق زندگیم
P10
دیگه چیزی حس نکردم فقط و فقط سیاهی ...سیاهی مطلق
(ویو ا.ت)
از خواب بیدار شدم انگار صد سالی هست که خوابم
بیدار بودم اما نمیتونستم چشمام رو باز کنم
بدنم بی حس بود انگار ...انگار فلج شده بودم
چه اتفاقی افتاد ؟
با جونگ کوک اومدیم خونش و.........
نه حتما خواب دیدم
چشمام رو باز کردم
جونگ کوک روی مبل نشسته بود و سرش پایین بود و رو بین دوتا دستش گرفته پاش رو به حالت استرس تند تند به زمین میکوبید
یه دفعه پاس رو محکم کوبید به زمین و بلند شد
+جیییغغغغغ
از جام بلند شدم که فرار کنم اما محکم خوردم زمین
اومد سمتم
+ نهههههه....جیغغغغغغغ.....نه......نیااااا (داد)
_اروم باش
+ن..هق....نیااااا.....هق (داد)
_اروم باش (داد)
ساکت شدم نمیدونم ولی ناخودآگاه بود انگار بدنم از اون فرمان میگرفت
به سمتم اومد براید بغلم کرد و روی تخت گذاشت
+م....هق ....و..ولم کن..هق...ول..
_هیسسس
+و...ولی...هق.
_میدونم ....نباید اینطوری میشد ..چرا؟ چرا توی ماشین ننشستی ؟
از پیشم رفت و روبه دیوار کرد و چند تا مشت توی دیوار زد
اومد سمتم
دست پر خونش رو به سمت سرم برد نوازش کرد
+هق.....هق.....ولم....کن....هق
_لونا........
لونا؟؟ لونا کیه ؟؟؟
از پیشم بلند شد و روی مبل کنار تخت نشست
گریه هام بند اومده بود به جونگ کوک نگاهش کردم
سرش رو تکیه گاه مبل تکیه داده بود و خوابیده بود
از فرصت استفاده کردم و از روی تخت بلند شدم سعی کردم خودم رو نگه دارم و راه برم به سمت در رفتم
از در رد شدم و برگشتم و که به جونگ کوک نگاه کنم
؟؟؟؟!؟!!!
نبود ؟
+جیییغغغغغغغغ
پشت سرم درست توی یک سانتی صورتم قرار گرفته بود
میخواستم بیفتم که دستش به دور کمرم مانع افتادنم شد
محکم گرفتم و به خودش چسبوندم جوری که بدن هامون بهم متصل بود
P10
دیگه چیزی حس نکردم فقط و فقط سیاهی ...سیاهی مطلق
(ویو ا.ت)
از خواب بیدار شدم انگار صد سالی هست که خوابم
بیدار بودم اما نمیتونستم چشمام رو باز کنم
بدنم بی حس بود انگار ...انگار فلج شده بودم
چه اتفاقی افتاد ؟
با جونگ کوک اومدیم خونش و.........
نه حتما خواب دیدم
چشمام رو باز کردم
جونگ کوک روی مبل نشسته بود و سرش پایین بود و رو بین دوتا دستش گرفته پاش رو به حالت استرس تند تند به زمین میکوبید
یه دفعه پاس رو محکم کوبید به زمین و بلند شد
+جیییغغغغغ
از جام بلند شدم که فرار کنم اما محکم خوردم زمین
اومد سمتم
+ نهههههه....جیغغغغغغغ.....نه......نیااااا (داد)
_اروم باش
+ن..هق....نیااااا.....هق (داد)
_اروم باش (داد)
ساکت شدم نمیدونم ولی ناخودآگاه بود انگار بدنم از اون فرمان میگرفت
به سمتم اومد براید بغلم کرد و روی تخت گذاشت
+م....هق ....و..ولم کن..هق...ول..
_هیسسس
+و...ولی...هق.
_میدونم ....نباید اینطوری میشد ..چرا؟ چرا توی ماشین ننشستی ؟
از پیشم رفت و روبه دیوار کرد و چند تا مشت توی دیوار زد
اومد سمتم
دست پر خونش رو به سمت سرم برد نوازش کرد
+هق.....هق.....ولم....کن....هق
_لونا........
لونا؟؟ لونا کیه ؟؟؟
از پیشم بلند شد و روی مبل کنار تخت نشست
گریه هام بند اومده بود به جونگ کوک نگاهش کردم
سرش رو تکیه گاه مبل تکیه داده بود و خوابیده بود
از فرصت استفاده کردم و از روی تخت بلند شدم سعی کردم خودم رو نگه دارم و راه برم به سمت در رفتم
از در رد شدم و برگشتم و که به جونگ کوک نگاه کنم
؟؟؟؟!؟!!!
نبود ؟
+جیییغغغغغغغغ
پشت سرم درست توی یک سانتی صورتم قرار گرفته بود
میخواستم بیفتم که دستش به دور کمرم مانع افتادنم شد
محکم گرفتم و به خودش چسبوندم جوری که بدن هامون بهم متصل بود
۷.۱k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.