هاناکی
«هاناکی»
«پارت۲۹»
ت: شما فقط دستور میگیرین کاری به جزئیات نداشته باشین و اینکه اگه کسی بخواد به من خیانت کنه یا کار شکنی کنه بدون تردید میکشمش
تهیونگ به ات خیره شد خاطره ی وقتی که باند یون بهشون حمله کرده بودن یادش اومد و تو دل خودش خندید
تهیونگ.... اون موقع به زور یکی از افراد باند یون و کشت الان میگه خودم میکشمتون خدایا افراد چقدر میتونن تغییر کنن
وقتی ات لینو گفت جمع ساکت شد و یه نفر از میان جمع بیرون اومد
...: اجازه حرف زدن میخوام
ات: بگو
...: ما باید دلیل کارایی رو که میکنیم بدونیم لطفا دلیلشو به ما بگید
ات: شما خسومت شخصی در نظر بگیریدش
...: ممنونم
ات: من میخوام به عنوان جاسوس وارد باند پدرم بشید
جین سو: کسانی که اسمشون خونده میشه باید وارد باند کیم بشن
جین سو اسما رو خوند و تهیونگ جلو اومد و گفت
تهونگ: کسانی که اسمشون خونده نشد و میبریم برای دعوا
ات: تهیونگ باید جدی باشی
تهیونگ: جدی پشمام نمیدونستم
ات: یاا تهیونگ
تهیونگ باشه فهمیدم
تهیونگ دوباره روبه جمع کرد
تهیونگ: از این به بعد تمام جلسات اینجا برکذار میشه
ات: میتونین برین
کل جمعیت با صدای بلند گفتن بله و اونجا رو ترک کردن
تهیونگ رو به جین سو کرد و گفت
تهیونگ: تو با ما نمیای؟
جین سو: نه باید برم جایی کار دارم
ات: تهیونگ بیا بریم
تهبونگ: باشه اومدم
تهیونگ و ات سوار ماشین شدن تهیونگ پشت فرمون نشست که ات بلا فاصله بعد از نشستن گفت
ات: چر اونجوری کردی ؟
تهیونگ: چون انقدر جو و ترسناک کرده بوی گفتم یکم به تین حال بدم
ات: چی داری میگی
تهیونگ: اگه کسی بخواد بهم خیانت کنه یا کار شکنی کنه بدون تردید می کشمش
ات: کیم تهیونگ داری مسخره ام میکنی؟
تهیونگ: نه فقط میترسم وقتی خوابم بیایی منو بکشی
ات: یااا واقعا که من اونو گفتم که ازم بترسن
تهیونگ: من که ترسیدم اونا دیگه سکته رو زدن قشنگ
ات: یه بار دیگه بگی جدا میکشمت
تهیونگ در حال خندیدن گفت
تهیونگ: وای ترسیدم ترو خدا منو نکش
ات: یااااااا کیم تهیونگ
تهیونگ: باشه باشه
سکوت عمیقی بینشون جاری بود که ات اونو شکست
ات: تهیونگ
تهیونگ: بله
ات: توهم در حال حاضر کسیو دوست داری؟
تهیونگ: یه نفر هست که دوستش دارم
ات: بهش اعتراف کردی؟
تهیونگ: هنوز نه
ات: چرا چیزی بهش نگفتی؟
تهیونگ: چون هنوز مطمئن نشدم که منو دوست داره یا نداره
ات: میتونی توصیفش کنی؟
تهیونگ: اون یه دختر با موهای مشکی و چشمای مشکی و پوست سفیده با دو ساید کیوت و جدی و خیلی هم مهربون و دلنازکه و توی بچگیش از والدینش ضربه خورده
ات: چرا یه دقیقه فکر کردم داری منو توصیف میکنی
تهیونگ: نمیدونم
تهیونگ..... چون داشتم خودتو توصیف میکردم اخمق
«پارت۲۹»
ت: شما فقط دستور میگیرین کاری به جزئیات نداشته باشین و اینکه اگه کسی بخواد به من خیانت کنه یا کار شکنی کنه بدون تردید میکشمش
تهیونگ به ات خیره شد خاطره ی وقتی که باند یون بهشون حمله کرده بودن یادش اومد و تو دل خودش خندید
تهیونگ.... اون موقع به زور یکی از افراد باند یون و کشت الان میگه خودم میکشمتون خدایا افراد چقدر میتونن تغییر کنن
وقتی ات لینو گفت جمع ساکت شد و یه نفر از میان جمع بیرون اومد
...: اجازه حرف زدن میخوام
ات: بگو
...: ما باید دلیل کارایی رو که میکنیم بدونیم لطفا دلیلشو به ما بگید
ات: شما خسومت شخصی در نظر بگیریدش
...: ممنونم
ات: من میخوام به عنوان جاسوس وارد باند پدرم بشید
جین سو: کسانی که اسمشون خونده میشه باید وارد باند کیم بشن
جین سو اسما رو خوند و تهیونگ جلو اومد و گفت
تهونگ: کسانی که اسمشون خونده نشد و میبریم برای دعوا
ات: تهیونگ باید جدی باشی
تهیونگ: جدی پشمام نمیدونستم
ات: یاا تهیونگ
تهیونگ باشه فهمیدم
تهیونگ دوباره روبه جمع کرد
تهیونگ: از این به بعد تمام جلسات اینجا برکذار میشه
ات: میتونین برین
کل جمعیت با صدای بلند گفتن بله و اونجا رو ترک کردن
تهیونگ رو به جین سو کرد و گفت
تهیونگ: تو با ما نمیای؟
جین سو: نه باید برم جایی کار دارم
ات: تهیونگ بیا بریم
تهبونگ: باشه اومدم
تهیونگ و ات سوار ماشین شدن تهیونگ پشت فرمون نشست که ات بلا فاصله بعد از نشستن گفت
ات: چر اونجوری کردی ؟
تهیونگ: چون انقدر جو و ترسناک کرده بوی گفتم یکم به تین حال بدم
ات: چی داری میگی
تهیونگ: اگه کسی بخواد بهم خیانت کنه یا کار شکنی کنه بدون تردید می کشمش
ات: کیم تهیونگ داری مسخره ام میکنی؟
تهیونگ: نه فقط میترسم وقتی خوابم بیایی منو بکشی
ات: یااا واقعا که من اونو گفتم که ازم بترسن
تهیونگ: من که ترسیدم اونا دیگه سکته رو زدن قشنگ
ات: یه بار دیگه بگی جدا میکشمت
تهیونگ در حال خندیدن گفت
تهیونگ: وای ترسیدم ترو خدا منو نکش
ات: یااااااا کیم تهیونگ
تهیونگ: باشه باشه
سکوت عمیقی بینشون جاری بود که ات اونو شکست
ات: تهیونگ
تهیونگ: بله
ات: توهم در حال حاضر کسیو دوست داری؟
تهیونگ: یه نفر هست که دوستش دارم
ات: بهش اعتراف کردی؟
تهیونگ: هنوز نه
ات: چرا چیزی بهش نگفتی؟
تهیونگ: چون هنوز مطمئن نشدم که منو دوست داره یا نداره
ات: میتونی توصیفش کنی؟
تهیونگ: اون یه دختر با موهای مشکی و چشمای مشکی و پوست سفیده با دو ساید کیوت و جدی و خیلی هم مهربون و دلنازکه و توی بچگیش از والدینش ضربه خورده
ات: چرا یه دقیقه فکر کردم داری منو توصیف میکنی
تهیونگ: نمیدونم
تهیونگ..... چون داشتم خودتو توصیف میکردم اخمق
- ۴.۳k
- ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط