هاناکی
«هاناکی»
«پارت۲۸»
تهیونگ......مثل یه بچه خرگوش غذا میخوره
ات: غذا نمیخوری؟
تهیونگ نگاهشو از صورت ات دزدید و به غذاش نگاه کرد
تهیونگ: اوه..... اره میخورم
تهیونگ و ات مشغول غذا خوردن بودن که تهیونگ سکوت بینشون و شکوند
تهیونگ: ات
ات: بله
تهیونگ: تا حالا کسیو دوست نداشتی؟
ات: اره هنوزم دوستش دارم
تهیونگ: میتونی اونو توصیف کنی؟
ات: اون یه قد بلند موهای مشکی و چشمای قهوهای داره و یه قلب مهربون ولی اون قلبش با تمام مهربونیتش منو دوست نداره
تهیونگ انتظار شنیدن این حرف و نداشت و فکر میکرد که ات اونو دوست نداره ولی غافل از اینکه ات داشت تهیونگ و توصیف میکرد
تهیونگ: باید خیلی هم خوشتیپ باشه
ات: اون خوشتیپ ترین ادمیه که دیدم
ات دوباره توی سینه اش احساس سنگینی کرد ات فورا از پشت میز بلند شد
ات: من باید برم دستشویی
تهیونگ: باشه
تهیونگ.....یعنی ات عاشق کیه مشتاق شدم ببینمش ببینم از منم بهتره عوضی مادر خرا.....
تهیونگ: نه نه دیگه داری زیادهروی میکنی تهیونگ خب اونا هم احساس دارن
ات رسید به دستشویی و شروع کرد به سرفه کردن ات با دستش خون کنار لبش و پاک کرد ولی با این تفاوت که اینبار گریه نکرد این در مقابل دردی که داشت به خاطر مادرش تحمل میکرد هیچی نبود
ات: یه مدت نبودی دلم برات تنگ شده بود
ات روشویی و شست و دوباره سمت میز رفت وقت نشست گوشیش زنگ خورد
شماره جین سو روی صحفه بود جواب داد
ات: بله
جین سو: تیم جمع شده زود تر بیاین
ات: باشه
و گوشیو قطع کرد
ات: باید بریم
تهیونگ: بریم برای تیم؟
ات:اره
ات رفت تو اتاقش و لباسی که مادرش بهش داده بود و پوشید یه کم ارایش کرد و به سمت کشوی کنار تختش رفت و اسلحه شو محض اطمینان برداشت
تهیونگ هم رفت توی اتاقش و یه لباس برداشت و پوشی به علاوه اسلحه و چیزایی که باید برمیداشت
ات: تهیونگ اماده ای
تهیونگ: اره
ات: بریم
ات و تهیونگ سوار ماشین شدن و به سمت ادرس که جین سو بهشون داده بود رفتن به یه انبار متروکه رسیدن جین سو دم در منتظر شون بود
جین سو: سلام برسم داخل
ات: بریم
تهیونگ: بریم
رفتن داخل ات روی صندلی نشست و برای کسایی که اونجا بودن خودشو معرفی کرد
ات: خیلیا تون منو نمیشناسین من دختر اقای کیم هستم وارث باند کیم اینم همسرم کیم تهیونگه شاید شنیده باشین که باند های ما متحد شدن
...: شما که وارث باند هستین برای چی تیم جمع کردین؟
ات: شما فقط دستور میگیرین کاری به جزئیات نداشته باشین و اینکه اگه کسی به من خیانت کنه و بخواد کار شکنی کنه بی تردید میکشمش
«پارت۲۸»
تهیونگ......مثل یه بچه خرگوش غذا میخوره
ات: غذا نمیخوری؟
تهیونگ نگاهشو از صورت ات دزدید و به غذاش نگاه کرد
تهیونگ: اوه..... اره میخورم
تهیونگ و ات مشغول غذا خوردن بودن که تهیونگ سکوت بینشون و شکوند
تهیونگ: ات
ات: بله
تهیونگ: تا حالا کسیو دوست نداشتی؟
ات: اره هنوزم دوستش دارم
تهیونگ: میتونی اونو توصیف کنی؟
ات: اون یه قد بلند موهای مشکی و چشمای قهوهای داره و یه قلب مهربون ولی اون قلبش با تمام مهربونیتش منو دوست نداره
تهیونگ انتظار شنیدن این حرف و نداشت و فکر میکرد که ات اونو دوست نداره ولی غافل از اینکه ات داشت تهیونگ و توصیف میکرد
تهیونگ: باید خیلی هم خوشتیپ باشه
ات: اون خوشتیپ ترین ادمیه که دیدم
ات دوباره توی سینه اش احساس سنگینی کرد ات فورا از پشت میز بلند شد
ات: من باید برم دستشویی
تهیونگ: باشه
تهیونگ.....یعنی ات عاشق کیه مشتاق شدم ببینمش ببینم از منم بهتره عوضی مادر خرا.....
تهیونگ: نه نه دیگه داری زیادهروی میکنی تهیونگ خب اونا هم احساس دارن
ات رسید به دستشویی و شروع کرد به سرفه کردن ات با دستش خون کنار لبش و پاک کرد ولی با این تفاوت که اینبار گریه نکرد این در مقابل دردی که داشت به خاطر مادرش تحمل میکرد هیچی نبود
ات: یه مدت نبودی دلم برات تنگ شده بود
ات روشویی و شست و دوباره سمت میز رفت وقت نشست گوشیش زنگ خورد
شماره جین سو روی صحفه بود جواب داد
ات: بله
جین سو: تیم جمع شده زود تر بیاین
ات: باشه
و گوشیو قطع کرد
ات: باید بریم
تهیونگ: بریم برای تیم؟
ات:اره
ات رفت تو اتاقش و لباسی که مادرش بهش داده بود و پوشید یه کم ارایش کرد و به سمت کشوی کنار تختش رفت و اسلحه شو محض اطمینان برداشت
تهیونگ هم رفت توی اتاقش و یه لباس برداشت و پوشی به علاوه اسلحه و چیزایی که باید برمیداشت
ات: تهیونگ اماده ای
تهیونگ: اره
ات: بریم
ات و تهیونگ سوار ماشین شدن و به سمت ادرس که جین سو بهشون داده بود رفتن به یه انبار متروکه رسیدن جین سو دم در منتظر شون بود
جین سو: سلام برسم داخل
ات: بریم
تهیونگ: بریم
رفتن داخل ات روی صندلی نشست و برای کسایی که اونجا بودن خودشو معرفی کرد
ات: خیلیا تون منو نمیشناسین من دختر اقای کیم هستم وارث باند کیم اینم همسرم کیم تهیونگه شاید شنیده باشین که باند های ما متحد شدن
...: شما که وارث باند هستین برای چی تیم جمع کردین؟
ات: شما فقط دستور میگیرین کاری به جزئیات نداشته باشین و اینکه اگه کسی به من خیانت کنه و بخواد کار شکنی کنه بی تردید میکشمش
- ۴.۱k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط