ارمی فداکار
ارمی فداکار
پارت ۱۸
از دید یونجی :
لباسام و شارژرم و هندزفریم رو ریختم توی چمدون که نگاهم به عکس مادر و پدرم افتاد
........................................................................
امروز تولد شونزده سالگیمه باورم نمیشه
مامانم بهم گفت یه سوپرایز خیییلی بزرگ برام داره
زییییییننگگ( زنگ مدرسه )
کتابامو جمع کردم و ریختم توی کیف مدرسم و رفتم بیرون مدرسه
مامان بابام رو دیدم که داشتن از اونور خیابون میومدن سمتم و دست تکون میدادن اما ماشینس با سرعت میومد
من : مواظب باشییییین ( فریاد )
اما دیگه دیر شده بود
سریع رفتم پیششون
من : مامان بابا پاشین پاشین م...مگه سوپرایز نداشتی برام پاشین پاشیییییین دیییگهه ( با گریه آخرش با داد )
.........................................................................
اشکی که از چشمام پایین اومد رو پاک کردم و قاب عکس و دفتر خاطراتم رو گذاشتم توی چمدون و بستم و رفتم پایین
کلید رو پرت کردم سمت اون زنیکه و رفتم توی ماشین هانول
من : منو ببر هتلی مسافر خونه ای چیزی
هانول : مگه من مردم که بری هتل ؟ ..... نخیر میای خونه من
چند مین بعد :
رفتیم خونه هانول و لباساشون رو عوض کردیم و نشستیم
هانول : خب کپانی رفته بودی چیکار ؟
من همه چی رو توضیح دادم از جایی که یونگی شی اومد دنبالم تا جایی که خودش بهم زنگ زد
هانول : ببین تو که فعلا خونه ای نداری خب ؟ نمیگم که من راه نمیدم تو رو به خونم نه این نیس ولی یه ماه دوماه اصلا یه سال بالاخره میشناسمت دیگه راحت نیستی اینجا. من میگم تو برو اونجا تک این یه هفته هم که تعطیلی درسته ؟
سری به نشونه تایید تکون دادم
خب تو این یه هفته با بی تی اس صبح ها براشون صبحونه درست کن بخورن و اینا تو هم باهاشون برو بیرون دنبال خونه حالا یکم زود تر بیا تا ناهار بتونی درست کنی حالا اگه ما میگیم اگه ناهار نرفتن بالاخره یه تایمی میرن تمرین کنن که حالا یا تو خونه یا کمپانی تو برو دنبال خونه بگرد میتونی بهشون بگی میتونی هم نگی هر جور دوست داری ولی تو این یه هفته برو دنبال خونه که پرورشگاه هم نمیری بعدشم آرزوی هر ارمی آرزوی منی که هنوز دوماه نشده ارمی شدم اینه پیش بی تی اس زندگی کنن چه یه روز چه یه هفته یا چه یه سال هوم ؟
یکم فک کردم بی راهم نمیگه فردا میرم کمپانی تا بگم
خلاصه امروز هم با کلی مسخره بازی و خرید اینا گذشت
ادامه دارد ....
بچه ها میدونم کمه ببخشید واقعا معذرت میخوام دیر گذاشتم و انقد کم متاسفم سعی میکنم فردا چند پارت بزارم
پارت ۱۸
از دید یونجی :
لباسام و شارژرم و هندزفریم رو ریختم توی چمدون که نگاهم به عکس مادر و پدرم افتاد
........................................................................
امروز تولد شونزده سالگیمه باورم نمیشه
مامانم بهم گفت یه سوپرایز خیییلی بزرگ برام داره
زییییییننگگ( زنگ مدرسه )
کتابامو جمع کردم و ریختم توی کیف مدرسم و رفتم بیرون مدرسه
مامان بابام رو دیدم که داشتن از اونور خیابون میومدن سمتم و دست تکون میدادن اما ماشینس با سرعت میومد
من : مواظب باشییییین ( فریاد )
اما دیگه دیر شده بود
سریع رفتم پیششون
من : مامان بابا پاشین پاشین م...مگه سوپرایز نداشتی برام پاشین پاشیییییین دیییگهه ( با گریه آخرش با داد )
.........................................................................
اشکی که از چشمام پایین اومد رو پاک کردم و قاب عکس و دفتر خاطراتم رو گذاشتم توی چمدون و بستم و رفتم پایین
کلید رو پرت کردم سمت اون زنیکه و رفتم توی ماشین هانول
من : منو ببر هتلی مسافر خونه ای چیزی
هانول : مگه من مردم که بری هتل ؟ ..... نخیر میای خونه من
چند مین بعد :
رفتیم خونه هانول و لباساشون رو عوض کردیم و نشستیم
هانول : خب کپانی رفته بودی چیکار ؟
من همه چی رو توضیح دادم از جایی که یونگی شی اومد دنبالم تا جایی که خودش بهم زنگ زد
هانول : ببین تو که فعلا خونه ای نداری خب ؟ نمیگم که من راه نمیدم تو رو به خونم نه این نیس ولی یه ماه دوماه اصلا یه سال بالاخره میشناسمت دیگه راحت نیستی اینجا. من میگم تو برو اونجا تک این یه هفته هم که تعطیلی درسته ؟
سری به نشونه تایید تکون دادم
خب تو این یه هفته با بی تی اس صبح ها براشون صبحونه درست کن بخورن و اینا تو هم باهاشون برو بیرون دنبال خونه حالا یکم زود تر بیا تا ناهار بتونی درست کنی حالا اگه ما میگیم اگه ناهار نرفتن بالاخره یه تایمی میرن تمرین کنن که حالا یا تو خونه یا کمپانی تو برو دنبال خونه بگرد میتونی بهشون بگی میتونی هم نگی هر جور دوست داری ولی تو این یه هفته برو دنبال خونه که پرورشگاه هم نمیری بعدشم آرزوی هر ارمی آرزوی منی که هنوز دوماه نشده ارمی شدم اینه پیش بی تی اس زندگی کنن چه یه روز چه یه هفته یا چه یه سال هوم ؟
یکم فک کردم بی راهم نمیگه فردا میرم کمپانی تا بگم
خلاصه امروز هم با کلی مسخره بازی و خرید اینا گذشت
ادامه دارد ....
بچه ها میدونم کمه ببخشید واقعا معذرت میخوام دیر گذاشتم و انقد کم متاسفم سعی میکنم فردا چند پارت بزارم
- ۱.۶k
- ۲۲ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط