ارمی فداکار
ارمی فداکار
پارت ۲۰
از دید یونجی :
خب من وسایلم رو آورده بودم که که از امروز برم اما با کلی اصرار هانول ، خودم میگفتم زشته اما هانوله دیگه
چمدونم رو توی هم اتاق پی دی نیم گذاشته بودم چون پی دی نیم خودش گفت میتونی همینجا بزاری موقع رفتن برداری
رفتیم توی اتاقی که تمرین میکنن دقیقا همون اتاقی بود که با جونگ کوک دیروز اومدم
نامجون : خب بچه هاااا مهمون داریم
همه اومدن
جین : اوه خوش اومدی
من : مرسی ببخشید مزاحمتون شدم
تهیونگ : مزاحم چیه مراحمی
نامجون : خب یونجی از امروز میاد پیشمون
جونگ کوک با ذوق اومد بغلم کرد و گفت : جدی ؟ میای ؟
من با تعجب گفتم : اوه . آره می....میام
یونگی که انگار توی لحنش یکمی حرص و اعصبانیت باشه گفت : یا ولش کن شاید راحت نباشه خجالت بکشه بغلش میکنی جونگ کوک
جیهوپ : یونگی راست میگه جونگ کوک
جونگ کوک از توی بغلم در اومد و گفت : اوه . ببخشید یه لحظه هیجانی شدم
چهرش معلوم بود ناراحت شده انگار
دوست نداشتم هیچ کدومشون ناراحت باشن
با اینکه خجالت میکشیدم اما پیش قدم شدم و دستامو انداختم دور گردنش و بغلش کردم هر چند با قد بلندی
از تو بغلش در اومدم و سریع همون جوری که به زمین نگاه میکردم ، گفتم : اممم ببخشید ا..الان برمیگردم
دویدم سمت در و رفتم بیرون
واااااییی اصن کی به تو گفت این کار رو کنی
واایی اصن شاید اون دوست نداشته باشه نن بغلش کردم آخه یونجی خودت بگو تو کی هستی که میخوای جونگ کوک رو شادش کنی ؟ تو رو چه به این کارا
پووووففففف
تکیه ای که به دیوار کرده بودم برداشتم و تا میخواستم برم صدای باز شدن در پشت سرم اومد
یونگی : صبر کن !
برگشتم سمتش
من : امم
یونگی اومد و گفت : بریم
من : ک..کجا
یونگی : بهت میگم
ادامه دارد .....
پارت ۲۰
از دید یونجی :
خب من وسایلم رو آورده بودم که که از امروز برم اما با کلی اصرار هانول ، خودم میگفتم زشته اما هانوله دیگه
چمدونم رو توی هم اتاق پی دی نیم گذاشته بودم چون پی دی نیم خودش گفت میتونی همینجا بزاری موقع رفتن برداری
رفتیم توی اتاقی که تمرین میکنن دقیقا همون اتاقی بود که با جونگ کوک دیروز اومدم
نامجون : خب بچه هاااا مهمون داریم
همه اومدن
جین : اوه خوش اومدی
من : مرسی ببخشید مزاحمتون شدم
تهیونگ : مزاحم چیه مراحمی
نامجون : خب یونجی از امروز میاد پیشمون
جونگ کوک با ذوق اومد بغلم کرد و گفت : جدی ؟ میای ؟
من با تعجب گفتم : اوه . آره می....میام
یونگی که انگار توی لحنش یکمی حرص و اعصبانیت باشه گفت : یا ولش کن شاید راحت نباشه خجالت بکشه بغلش میکنی جونگ کوک
جیهوپ : یونگی راست میگه جونگ کوک
جونگ کوک از توی بغلم در اومد و گفت : اوه . ببخشید یه لحظه هیجانی شدم
چهرش معلوم بود ناراحت شده انگار
دوست نداشتم هیچ کدومشون ناراحت باشن
با اینکه خجالت میکشیدم اما پیش قدم شدم و دستامو انداختم دور گردنش و بغلش کردم هر چند با قد بلندی
از تو بغلش در اومدم و سریع همون جوری که به زمین نگاه میکردم ، گفتم : اممم ببخشید ا..الان برمیگردم
دویدم سمت در و رفتم بیرون
واااااییی اصن کی به تو گفت این کار رو کنی
واایی اصن شاید اون دوست نداشته باشه نن بغلش کردم آخه یونجی خودت بگو تو کی هستی که میخوای جونگ کوک رو شادش کنی ؟ تو رو چه به این کارا
پووووففففف
تکیه ای که به دیوار کرده بودم برداشتم و تا میخواستم برم صدای باز شدن در پشت سرم اومد
یونگی : صبر کن !
برگشتم سمتش
من : امم
یونگی اومد و گفت : بریم
من : ک..کجا
یونگی : بهت میگم
ادامه دارد .....
- ۱.۹k
- ۲۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط