چند روز بعد



چند روز بعد
بیمارستان بودم
شیفتم تموم شده بود میخواستم برم لباسم رو عوض کنم نگاه به گوشیم کردم
(۳تماس بی پاسخ از ♡مامان♡)
لباسم رو عوض کردم و رفتم بیرون از بیمارستان بارون بود چتر هم نداشتم
نشستم روی نیمکت بیمارستان تا بارون تمام بشه بعد برم زنگ زدم به مامانم
ا/ت: الو
م: ا/ت😭
ا/ت: جانم مامان
م: بابات
ا/ت: بابا چی؟
م: حالش بد شد ما الان بیمارستانیم باید تا چند روز دیگه عمل بشه
ا/ت: مامان
م: پول نداریم
ا/ت: مامان باشه تا چند روز دیگه پول میفرستم
گوشی رو قطع کردم شروع کردم به گریه کردن
ا/ت: اجاره خونه رو هنوز ندادم بابام هم باید عمل بشه پول نداریم من الان باید چیکار کنم
وایی دلم میخواد همین الان بمیرممم😭😭
کوک: خانم کیم
اومد کنارم نشست
کوک: بیا این نوشیدنی گرم رو بخور
ا/ت: نه نمیخوام
کوک: سرده بخور خوبه
ا/ت: ممنون
کوک: من حرف هات رو شنیدم متاسفم
ا/ت: من وقتت رو نمیگیرم برو
کوک: میخواستم باهات حرف بزنم من کمکت میکنم
ا/ت: چه کمکی؟
کوک: هم اینکه پول اجاره ی خونت رو بدی هم پول بیمارستان پدرت رو
ا/ت: لازم نیست ممنون
کوک: قرض نیست برات کار دارم
ا/ت: چه کاری؟
کوک: بیا خونمون کار کن
ا/ت: خونه ی شما؟
کوک: آره
ا/ت: خب وقت میبره که بهم پول بدی
کوک: من اول پول بیمارستان پدرت و اجازه خونت رو میدم تو بیا کار کن به اندازه اون پول ها
ا/ت: اها باشه ممنون فقط ساعت چند تا چند
کوک: صبح که بیمارستانی شب بیا
ا/ت: چشم کی میتونم کارم رو تمام کنم
کوک: فردا بیا
ا/ت: چشم
هایون: ا/ت
ا/ت: بله
هایون: من میخوام برم با من میای؟
ا/ت: آره بریم خدافظ
کوک: خدافظ
هایون: دیوونه شدی؟ یادت رفته این پسره کی بود چیکار کرد باهات
ا/ت: میخوام برم خونشون کار کنم
هایون: دیوونه شدی؟
ا/ت: گفت که پول اجاره خونه و عمل پدرم رو میده
هایون: چی؟ فراموشش کن خودم برات اوکیش میکنم
ا/ت: نه هایون من وقتی مجبور باشم همه ی کار انجام میدم بخاطر خانوادم از بچگی تو سختی بودم برام مهم نیست
هایون: من باورم نمیشه تو که ازش متنفر بودی
ا/ت: مجبورم فراموش کنم...

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۴)

⁷برگشتم خونه صاحبخونه: خانم کیما/ت: بلهصاحبخونه: برای تولدتو...

⁸فردا شبکارم تو بیمارستان تمام شده بود و نگاهی به گوشیم کردم...

⁵ا/ت: دیدم که یوری حالش بد شده خواستم کمکش کنمکوک: کمتر دروغ...

⁴ا/ت: بعد از دوماه میخواستم بهش اعتراف کنم که دوسش دارم چون ...

⁴⁶چند ساعت بعدجی هون: کجا میری؟ کوک: خونه خودمجی هون: خونه خ...

⁴⁷پنج سال بعد...... ا/تم:وسایلتون رو جمع کردید؟ ا/ت: اره م:...

⁴¹یک ماه بعد ا/ت ا/ت: جونگکوک کوک: جان ا/ت: من تو این برگه ل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط