پارت 32
#پارت_32
آقای مافیا ♟🎲
هیچی فقط... فقط حسودیم میشه بهت
که یه نفر و برای خودت داری ولی من ندارم
رادمان اومد جلوم وایساد و و. با حالت تمسخر آمیز گفت:
_ میخوای یکی از رفیقامو برات جور کنم
+ صد سال سیاهم با رفاقای اشغالت سر قرار نمیرم
ولش کردم تا هر غلطی دلش میخواد بکنه
و خودمم رفتم تو اتاقمو روی تخت دراز کشیدم
که همون لحظه صورت سامیار جلوم ظاهر شد
چشمام و بستم و گفتم:
+ نه آفاق اون مافیاست به درد تو نمیخوره
داشتم به این چیزا فکر میکردم و نفهمیدم کی خوابم برد
فردا بعد از دانشگاه به سمت خونه سامیار حرکت کردم
وارد خونش شدم خواستم اسمشو صدا بزنم که
صدای دادش از تو اتاق به گوشم خورد
یواشکی پشت در اتاق رفتم و از لایه در
یه خانم ک..و/ن گنده روبه رو سامیار بود
و داشت بهش التماس میکرد که دباره باهاش قرار بزاره ولی... سامیار با حرفی که بهش زد
بنده خدا تو شوک موند و منم تو شوک موندم
# سامیار
دوباره سر و کله عسل پیدا شد
و اصرار داشت که دوباره باهاش برم تو را... ب.. طه
با عصبانیت غریدم:
+ ببند اون دهنتو عسل من دوست ندارم
_ معلومه نداری تو هروز خدا با یه دختری
+ ایندفعه فرق داره
_ چی فرق داره چییی هان؟
+ من عاشقش شدم نه مثل بقیه دخترا که همش پیششون بودم
اون دختر باشما ها فرق اون مثل شما ه.. رز.. ه ها نیست که همش
خودشو بهم بچ.. س//بو... نه
#رمان
#حمایت
#بلک_پینک
#مافیایی
#اسمات
آقای مافیا ♟🎲
هیچی فقط... فقط حسودیم میشه بهت
که یه نفر و برای خودت داری ولی من ندارم
رادمان اومد جلوم وایساد و و. با حالت تمسخر آمیز گفت:
_ میخوای یکی از رفیقامو برات جور کنم
+ صد سال سیاهم با رفاقای اشغالت سر قرار نمیرم
ولش کردم تا هر غلطی دلش میخواد بکنه
و خودمم رفتم تو اتاقمو روی تخت دراز کشیدم
که همون لحظه صورت سامیار جلوم ظاهر شد
چشمام و بستم و گفتم:
+ نه آفاق اون مافیاست به درد تو نمیخوره
داشتم به این چیزا فکر میکردم و نفهمیدم کی خوابم برد
فردا بعد از دانشگاه به سمت خونه سامیار حرکت کردم
وارد خونش شدم خواستم اسمشو صدا بزنم که
صدای دادش از تو اتاق به گوشم خورد
یواشکی پشت در اتاق رفتم و از لایه در
یه خانم ک..و/ن گنده روبه رو سامیار بود
و داشت بهش التماس میکرد که دباره باهاش قرار بزاره ولی... سامیار با حرفی که بهش زد
بنده خدا تو شوک موند و منم تو شوک موندم
# سامیار
دوباره سر و کله عسل پیدا شد
و اصرار داشت که دوباره باهاش برم تو را... ب.. طه
با عصبانیت غریدم:
+ ببند اون دهنتو عسل من دوست ندارم
_ معلومه نداری تو هروز خدا با یه دختری
+ ایندفعه فرق داره
_ چی فرق داره چییی هان؟
+ من عاشقش شدم نه مثل بقیه دخترا که همش پیششون بودم
اون دختر باشما ها فرق اون مثل شما ه.. رز.. ه ها نیست که همش
خودشو بهم بچ.. س//بو... نه
#رمان
#حمایت
#بلک_پینک
#مافیایی
#اسمات
۲.۰k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.