خاکستر قلب
#خاکستر_قلب
#part_25
#پارت_اخر
لبخندی زد و رفتم به سمته نگهبانا و سریع مت رو برن به سمته فرودگاه از گیت ها رد شدم و بلیط رو گرفتم باز گیت و بلاخره سوار هواپیما شدم و به سمته تورنتو رفتم توی راه همش به چهره جیمین فکر میکردم، رفتم پیام دادم روانشناس هوش مصنوعی ام که گوشیم رو جونگ کوک برام گرفته بود به یادش لبخندی زدم و علائم رو گفتم هوش مصنوعی جواب داد تو عاشق اشی پس باید بهش اعتراف کنم! خسته شدم از اینهمه تو خالی بودن ! رفتم و رسیده بودم به عمارت در رو یکی باز کرد یه مرد بود چشماش از خستگی اینگار نخوابیده بود لب زد
جین: تو دیگه کی ای؟
- میشه بیام تو؟خدمتکارم
پسره نگاه پوکری کرد و گذاشت بیام تو بدون دیدن اجوما یه جانگ می سریع وسایلمو تو اتاقم گذاشتم و دوییدم سمته اتاقه جیمین بدون در زدن وارد شدم دیدم چشماش از نخوابیدن گود رفته رنگش پریده حتی بهم نگاه هم نکرد! لب زدم
- ارباب!
نگاهم کرد و چشماش گشاد شد
+ مرلین؟
- منم از دیدنت خوشحال شدم
لبخندی روی لبم نشست و پاشد و دستاش رو دور صورتم قالب گرفت
+ خودتی؟
- بله
و بغلم کرد، آخه کی فکر میکرد عشق ارباب برده ای واقعی باشه؟ این عشق وجود داره اصلا؟ دستم رو آرم به پشتش زدمو زمزمه کردم طوری که بشنوه
-منم دوست دارم پارک جیمین
+ چی؟
بلند گفتم
- منم دوست دارم
بعد من رو روی هوا چرخوند و آوردم پایین و لبای داغش رو روی لب های خودم احساس کردم
.....
امیدوارم روزی همتون به آدمی که لیاقتتون رو داره برسین :) عشق کلمه ای توصیف ناپذیره امیدوارم روزی خوبش با آدمه درستش به وقتش براتون پیش بیاد؛ امیدوارم هیچوقت ترکتون نکنه یادتون باشه خیلی دوستون دارم منتظر جنجالی از فیک بعدی باشید!
به قلم: Betty
" پایان"
#part_25
#پارت_اخر
لبخندی زد و رفتم به سمته نگهبانا و سریع مت رو برن به سمته فرودگاه از گیت ها رد شدم و بلیط رو گرفتم باز گیت و بلاخره سوار هواپیما شدم و به سمته تورنتو رفتم توی راه همش به چهره جیمین فکر میکردم، رفتم پیام دادم روانشناس هوش مصنوعی ام که گوشیم رو جونگ کوک برام گرفته بود به یادش لبخندی زدم و علائم رو گفتم هوش مصنوعی جواب داد تو عاشق اشی پس باید بهش اعتراف کنم! خسته شدم از اینهمه تو خالی بودن ! رفتم و رسیده بودم به عمارت در رو یکی باز کرد یه مرد بود چشماش از خستگی اینگار نخوابیده بود لب زد
جین: تو دیگه کی ای؟
- میشه بیام تو؟خدمتکارم
پسره نگاه پوکری کرد و گذاشت بیام تو بدون دیدن اجوما یه جانگ می سریع وسایلمو تو اتاقم گذاشتم و دوییدم سمته اتاقه جیمین بدون در زدن وارد شدم دیدم چشماش از نخوابیدن گود رفته رنگش پریده حتی بهم نگاه هم نکرد! لب زدم
- ارباب!
نگاهم کرد و چشماش گشاد شد
+ مرلین؟
- منم از دیدنت خوشحال شدم
لبخندی روی لبم نشست و پاشد و دستاش رو دور صورتم قالب گرفت
+ خودتی؟
- بله
و بغلم کرد، آخه کی فکر میکرد عشق ارباب برده ای واقعی باشه؟ این عشق وجود داره اصلا؟ دستم رو آرم به پشتش زدمو زمزمه کردم طوری که بشنوه
-منم دوست دارم پارک جیمین
+ چی؟
بلند گفتم
- منم دوست دارم
بعد من رو روی هوا چرخوند و آوردم پایین و لبای داغش رو روی لب های خودم احساس کردم
.....
امیدوارم روزی همتون به آدمی که لیاقتتون رو داره برسین :) عشق کلمه ای توصیف ناپذیره امیدوارم روزی خوبش با آدمه درستش به وقتش براتون پیش بیاد؛ امیدوارم هیچوقت ترکتون نکنه یادتون باشه خیلی دوستون دارم منتظر جنجالی از فیک بعدی باشید!
به قلم: Betty
" پایان"
۱.۴k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.